چقدر خوبه که ما آدمها میتونیم تغییر کنیم .اما چقدر بده بعد تحقیر تصمیم بگیری تغییر کنی...
خدایا چنان بصیرتی به ما عطاکن تا ببینیم وتشخیص بدیم راه درست را از نادرست.کاش آنقدر عاقل شویم تا چهره ها را از پشت ماسک انسانیت ببینیم.
تا قدمهایمان را درمسیر کج نذاریم...تا اینکه از جاده اصلی اونقده دور نشیم که مسیرا گم کنیم اگه خواستیم برگردیم.
همین جاده خاکی کنار راه راستم خیلی زحمت داره تا خودمونا جمع وجور کنیم چه رسد به راه های دور ودورتر از سبیل الله
این حقیقت دنیا را خیلی دوست دارم که هروقت واقعا خواستی برگردی خدا به هرطریقی مسیرا نشونت میده .حتی همین شبکه های اجتماعی پرآسیب...یه کلیپ....یه گروه معتبر...نه هرکانال وگروه به ظاهر دینی
خلاصه اینکه همه ی اینها باعث میشه تو خدا را عاشقانه درک کنی.بدونی حواسش بهت هست.کافیه لب تر کنی و ازش بخواهی تا دربست مال توبودنشا ثابت کنه.
خدایا باتمام وجودم دوستت دارم .حتی اگه دردی هم دادی میدونم حکمتی پس پرده هست که خبر ندارم.میگم باشه این تنبیه اون خطاهاست که مشتاقانه دنبالش میرفتم وفراموشت میکردم.این تاوان نسیان هاست .هرلحظه یادم بیاد تا دچار غرور نشم که چرا من؟
خدایا اونقده فرصت بده تا برگردم .......به آغوش گرم ومعطرت
اگر کسى تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت؛
دلگیر مباش که نه تو گناهکارى نه او!
آنگاه که مهر می ورزى مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا مىکند ... پس خود را گناهکار مبین.
من عیسى نامى را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یکى سپاسش گفت!!!
من خدایى مى شناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده ، اما فقط یکى سپاسش مى گوید و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عیسى و خدایش را سپاس گفتند از تو برای مهربانیت قدردانى کنند.
پس از ناسپاسى هایشان مرنج
و در شاد کردن دلهایشان بکوش... که این روح توست که با مهربانى آرام میگیرد
تو با مهر ورزیدنت با اوبال وپرمیگیرى . ..
خوبى دلیل جاودانگى تو خواهد شد ...
پس به راهت ادامه بده،
دوست بدار نه براى آنکه دوستت بدارند ...
تو به پاس زیبایى عشق ، عشق بورز و جاودانه باش...
بعضی از آدمها مثل یک آپارتمان هستند
مبله..شیک..راحت
اما دو روز که توش زندگی میکنی
دلت تا سرحد مرگ میگیره !
بعضی آدمها مثل یه قلعه هستند !!!
خودت را می کشی تا بری داخلش !
بعد می بینی اون تو هیچی نیست
جز چند تا سنگ کهنه و رنگ و رو رفته !
اما !!!
بعضی ها مثل باغند !
میری تو، قدم میزنی
نگاه میکنی !!!
عطرش رو بو می کشی
رنگ ها رو تماشا میکنی
میری و میری
آخری در کار نیست
به دیوار که رسیدی بن بست نیست !
میتونی دور باغ بگردی !!!
چه آرامشی داره
همنفس بودن
با کسی که عمق سینه اش
سرشار از عطر گلهای سرخ و بهار نارنج است.
زندگیتون پر از
آدم هایی که مثل باغ هستند . .
تازه داشتم خودمو پیدا میکردم .. تازه داشتم دور میشدم از او سکانسهای لعنتی و زشت و سیاه .. آن حرفهای مسخره
آن توهین های آب نکشیده .. آن همه دردسر و .....هزار و یک بلایی که سرم آمد ... ولی آدم نشدم .. باز هم خامت شدم
باز هم دوستت دارمهایت را باور کردم ... باز هم خر شدم و و و ....باز هم با اینکه یکبار امتحانت را پس داده بودی خام حرفهایت شدم
باز هم برگشته ام به همان روزهای سیاه دربدری .. بدتر از آن روزها .. این روزهای بد .. به معنای واقعی کلمه بد ... از خودم از تو از این همه
ساده لوحی .. از اینکه در این سن و سال باز هم فریب میخورم باز هم زمین میخورم باز هم آدم نمیشوم از خودم بیزارم ...
5 سال لعنتی پر از سختی و غم و درد و اشگ طول کشیده بود تا کمی خودم را پیدا کنم ... تا کورسوی امیدی در دلم روشن شود
ولی توی لعنتی .. توی بی همه چیز دوباره و دوباره سر وکله ات در زندگیم پیدا شد .. آمدی و دوباره از عشق و و و عشق و عشق گفتی از
دوستت دارمهای بیهوده ات گفتی .. از تویی که به خاطر مصالحت به خاطر زندگی مسخره ات .. به خاطر خیلی چیزهایی که من نمیتوانم
بفهمم شاید ... دوباره مرا له کرده ای و رفته ای ... جالب است هروقت که میخواهی میایی ... هروقت که شرایطش را نداشته باشی
میروی ...
هروقت دلت خواست زنگ میزنی .. هر وقت شرایطش را نداشتی و دلت نخواست زنگ نمیزنی .. اصلا مهم نیست زنی در این سوی دیوار
درد میکشد ... میشکند ... بی آبرو و روسوا و بی خانمان رها میشود ... اصلا برایت مهم نیست ... لعنتی بی همه چیز وقتی ماهها در
گوش کسی خواندی از عشق و دوست داشتن حق نداری هر وقت خواستی او را رهاکنی .. وخیلی ساده بگویی به خدا میسپارمت .. چون
با حماقت تو .. با سهل انگاری احمقانه تو .. دوباره در این چاه افتاده ام ... چاه سیاهی که رهایی از آنم نیست .. نمیدانم چه بگویم چه
بخوانم تا از این چاه رهایی یابم .. نمیدانم یوسف چه در چاه گفت که خدا نجاتش داد .. نمیدانم ...یونس چه گفت که از دهان کوسه رهید
نمیدانم ابراهیم چه گونه خدا را خواند تا از آتش رهید .. هیچ نمیدانم ...
... لعنت به من اگر بار دیگر حرفهایت را باور کنم .. لعنت به من اگر یکبار دیگر به تو اجازه دهم وارد زندگیم شوی .. تا عمر دارم
امیدوارم ..امیدوارم هرگز هرگز هرگز روی آرامش و عشق را نبینی ... زندگی حقارت بارت ادامه یابد .. برایت عمری طولانی ازخدا خواسته ام
تا بکشی .. بکشی .. آنقدر درد بکشی ولی نمیری .. . روزهای سیاه زیادی هست که باید ببینی .. همان روزهایی که نصیب زندگی من کرده
ای .. همان خدا ازت نگذره ...
و چاووشی همچنان میخواند حرف دل غمگین مرا ...
برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم
به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان ودگران ، وای به حال دگران ...