سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش خود را نادانى میانگارید ، و یقین خویش را گمان مپندارید ، و چون دانستید دست به کار آرید ، و چون یقین کردید پاى پیش گذارید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :211
بازدید دیروز :54
کل بازدید :837057
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/28
6:44 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

لقمان حکیم به فرزند فرمود :
ای جان فرزند ، هزار حکمت آموختم که از آن چهارصد انتخاب کردم و از چهارصد ، هشت کلمه برگزیدم که جامع جمیع کلمات حکمت است.
فرزندم دو چیز را هیچ وقت فراموش مکن :
خدا را
مرگ را
دو چیز را همیشه فراموش کن :
خوبی که به هر کسی کردی
بدی که هرکس با تو کرد
و چهار چیز را نگهدار :
در مجلسی که وارد شدی زبان را
بر سر سفره ای که وارد شدی شکم را
بر در خانه ای که وارد شدی چشم را
بر نماز که ایستادی دل را …


  
  

گمان می کنم هر آدمی باید پشت پنجره ی اتاقش، یک گلدان گل شمعدانی داشته باشد، شمعدانی های سرخ و صورتی که هربار گلهایش خشک می شود و دوباره گل می دهد، یادش بیفتد که روزهای درد هم به پایان می رسند!


هر آدمی باید برای خودش یک حیوان خانگی کوچک داشته باشد، تا گاه گاهی بنشیند و زل بزند به غذا خوردنش، تا یادش نرود، زندگی، خارج از جهان خاکستری آدمهای این روزها هم، جریان دارد، کمی آرام تر، بی دغدغه تر و صمیمی تر!


  
  

 به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. دوباره خوابیدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود. فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام. خوابیدم. وقتی پاشدم. هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود. سراسیمه پا شدم. باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم.
.
.
آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت. مرتب، همیشگی. آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی. بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند. بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام می شود.

 بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست.

 قدر این آدم ها را باید بدانیم، قبل از شش و بیست دقیقه…

 


  
  

آدمها شبیه لیوانند
ظرفیتهایی مشخص دارند
بعضی به اندازه استکان
بعضی فنجان
بعضی هم یک ماگ بزرگ
وقتی بیش از ظرفیت لیوان در آن آب بریزی، سر ریز میشود
خیس میشوی
حتی گاهی که در اوج بدشانسی باشی
و در لیوان به جای آب
شربتی چیزی را زیادی ریخته باشی
و سرریز شده باشد
لکه ش تا ابد بر روی لباست میماند
...
آدمها مثل لیوان میمانند
ظرفیت هایی مشخص دارند
لطفا قبل از ریختن مهر و عطوفت در پیمانه های وجودیشان
ظرفیتشان را بسنج
به اندازه محبت کن
اگر اینکار را نکنی
اگر زیادی محبت کنی
اگر سر ریز شدند و محبت بالا آوردند
باد الکی به غب غب انداختند
و پیراهن احساست را لکه دار کردند
فقط از خودت
و عملکرد خودت عصبانی باش
نه از آدمها که شبیه لیوانند…


  
  

تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی
ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی
اون روز چه لباسی می پوشی؟
چه طلایی به خودت آویزون می کنی؟
با چه ماشینی گردش می کنی؟
کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب می کنی؟

شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم می فهمی حقیقت چیه
وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی، لباس جدیدتو ببینه
برای ماشینت ذوق کنه، باهات بیاد گردش، کنارت غذا بخوره، همه این داشته هات برات پوچه
.
.
دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره
خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه
طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمی کنه
همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمی کنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی


اون وقته که می بینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه
چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه
شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند
ما با احساس زنده هستیم نه با اموال


قدر همدیگه رو بدونیم…

 


“دکتر الهی قمشه ای”


  
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >