وقتی به چشم های کسی نمی آیی،
به بزرگی خودت شک نکن...
شاید، او تنگ نظر است.
.....................................
یه روز بالاخره ...
هرچه دیوار تر
آوار تر ...
................................
والعصر . والعصر الچمعه
تعمیرگاهی باید ساخت از آغوشت برای غروب های جمعه که حالم بدجوری خراب است..! و ایضا غروبهای پنچ شنبه .... .................................................
ماه من
باز کن آن شالگردن لعنتی را
از دور صورتت
من طاقت این خسوف را ندارم..! ...........................................
یه وقتایی هم هست، مجبوری....
می فهمی؟ مجبوری
فهمیدی با بازم توضیح بدم ...
................................................
وقتی به چشم های کسی نمی آیی،
به بزرگی خودت شک نکن...
شاید، او تنگ نظر است.
.....................................
خیلی وقته نمی خوابیم
چون خوابمون می یاد
می خوابیم
که بیدار نباشیم ...
.....................................
درست وقتی دل می بُری، پاره می شود بند دلم..! ........................................ خدایا تا کی می خواهی این آدمهای نترس را بترسانی از جهنم و آتش و عذاب های وحشتناکت؟ وقتش نیست راهکاری تازه در پیش گیری؟! کمی مهربان تر ! ... .. . ولی خودمونیم .. ما م که آدم بشو نیستیم تا نباشد چوب تر ..... ...................................
لبت قافیه ی شعرم شده
بوسه هایت وزنش ...
و من چقدر هوس کرده ام که امشب ، طولانی ترین قصیده ها را بسرایم ...
.............................
متنفرم ،
از هرچه از من تو را دور کند
حالا بلیطت برای فردا باشد
از سفر
یا حتی در این آخرین شب
از سحر .............
..........................................
اگر قطرات باران از عشق بودند و اشکهایم از جنس باران ،
تمام گریه هایم را تقدیم بیابان سرنوشتمان میکردم ...
که سبز شود ... و من از شوق روییدنش ، پرنده !
.....................................................
گمشده
مرا به رؤیاهای دور میبری و رهایم می کنی
میدانی...
راه خانه را بلد نیستم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
............................................
خوب که فکر میکنم
آلزایمر هم بیماری بدی نیست
خاطراتت امانم را بریده ....
.........................................
کنار دریا
روی ماسه ها
من و دریا بی تو ...
در آغوش هم نشسته بودیم
انگشتت را مداد کردی
و روی صفحه ی ساحل نوشتی :
"دوستت دارم"
دریا حسادت کرد
موجی فرستاد و دستخطت را ربود
...
..
.
کنار دریا
روی ماسه ها
تنها نشسته ام
و به این فکر میکنم
که دل به دریا بزنم
و آن جمله را به هر قیمتی که شده پس بگیرم
........................................
لبت قافیه ی شعرم شده
بوسه هایت وزنش ...
و من چقدر هوس کرده ام که امشب ، طولانی ترین قصیده ها را بسرایم ...
.............................
متنفرم ،
از هرچه از من تو را دور کند
حالا بلیطت برای فردا باشد
از سفر
یا حتی در این آخرین شب
از سحر .............
..........................................
اگر قطرات باران از عشق بودند و اشکهایم از جنس باران ،
تمام گریه هایم را تقدیم بیابان سرنوشتمان میکردم ...
که سبز شود ... و من از شوق روییدنش ، پرنده !
.....................................................
گمشده
مرا به رؤیاهای دور میبری و رهایم می کنی
میدانی...
راه خانه را بلد نیستم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
............................................
خوب که فکر میکنم
آلزایمر هم بیماری بدی نیست
خاطراتت امانم را بریده ....
.........................................
کنار دریا
روی ماسه ها
من و دریا بی تو ...
در آغوش هم نشسته بودیم
انگشتت را مداد کردی
و روی صفحه ی ساحل نوشتی :
"دوستت دارم"
دریا حسادت کرد
موجی فرستاد و دستخطت را ربود
...
..
.
کنار دریا
روی ماسه ها
تنها نشسته ام
و به این فکر میکنم
که دل به دریا بزنم
و آن جمله را به هر قیمتی که شده پس بگیرم
........................................
هرگاه آدمی به رنج و زیانی در افتد،همان دم به هر حالت که باشد
از نشسته و خفته و ایستاده فورا" مارا به دعا میخواند
و آنگاه که رنج و نیازش برطرف شود به حال غفلت و غرور
چنان باز میگردد که گویی هیچ مارا به دفع ضرر خود نخوانده است..!
(سورهء مبارکهء یونس..آیه 12)