تو را از دور باید داشت
گل ها می پژمرند
با نوازش انگشت های زمخت ما
...
..
.
درد دارد رفتنش
می رود
و نمی دانی که دوستت داشت یا نداشت ....
می رود ...
و نمی دانی که دوستش داشتی یا نداشتی ...
فقط می دانی که می رود ...
.......................................
تو را از دور باید داشت
گل ها می پژمرند
با نوازش انگشت های زمخت ما
...
..
.
...............................
دخترکم
ما همه در این دنیا مسافر بودیم
نمازهایمان که نه
ولی دلهایمان بدجور شکسته بود..!
...............................................
شاید اگر آن روز اول
تو جای آدم بودی
شیطان هم در برابر این همه زیبایی
عاشقانه سجده می کرد
...
دیگر نمیلرزد دلم دستم ...
درد نبودنت شده تیغ
اصلاح کرده خنده از صورت من ...
.........................................
دائم و دائم در من انگار ابراهیمی را میسوزانند..! ............................... مرهم اگر نیستی زخم مزن
اگر لبهایی برای بوسیدن زخم هایم نداری
لا اقل زبانی هم برای زخم زدن نداشته باش..!
......................................
آتش از شمع نیفتاد به کاشانه مرا
و من چون آن پروانه ای که
هوس سوختن دارد
در روزگاری که کسی شمع روشن نمی کند
....................................
به گمانم ...
دخترک شاید آتش پرست بود
دلم را میسوزاند و میگفت
دورت بگردم..!
.....................................
کجای این شهر دور از من نشسته ای ؟؟؟؟؟؟؟
بی شک کسی در گوشه ای از این شهر
مدام برایم تب میکند
اینگونه که من هرشب
میمیرم و زنده میشوم..!
.........................
آواره تر از بادم و
امشب چقدر دل تنگم
آوار تر از برگ
با ریزش اشک ها میجنگم
اما چه کنم ...
که سرنوشت این جنگ در نبودنت
پاییز است ...
بیهوده می شکنی ام ....
مثل قلکی
پر از تشتک نوشابه
سنگین و خالی ام .....
.................................
سوء تفاهم
گلویم که پیشش گیر کرد ................................ پیامبر من ... از معجزاتش این بود
محکم به پشتم زد...
لیوانی آب به دستم داد و گفت
لقمه های بزرگ نگیر .....
که شیرینی لبهایش
هیچوقت دلم را نمیزد..!
.....................................
بی تو هر سال بر من
بهار می آید؛
زمستان اما برای همیشه
بر لب های من
خواهد بارید ..
.................................
آه باز پاییز ...
آواره تر از باد
آوار تر از برگ
آه
امشب چقدر پاییزم ...
.......................................
شیرین من
شیرین زبان
چیزی بگو
اوقاتم بدجوری تلخ است..!
.....................................
عصریخببدان
بیچاره مردی که
زنی مهرش را از دل بیرون کند ...
........................................
خدایا!
او جان من است
هر چه زودتر
جانم را به لبم برسان..!
................................
وصیت ... فرمان میدهم پس از مرگم دستانم را از تابوت بیرون بگذارند تا همه بدانند اغوش من هیچوقت بوی تو نداد..! .................................
نازت را میکشم
این روزها
میلی به کشیدن سیگار ندارم!
کمی برایم ناز کن..!