میزنم شبکه مستند .. از اون برنامه های زیبای حیات وحش که دنیای حیوانات واقعا حیرت انگیزه .. . ظاهرا دوربین به طور خیلی ماهرانه تو لونه یک خرس قطبی جا ساز شده ...
نمیگم خونه چون خونه بایدگرم باشه ولی این لونه یه غار یخیه .. که قاعدتا حتمن خیلی سرده ... ولی خرس قطبی با اون پالتوی سفید و کلفتش حتما خیلی سردش نیست ..
سه تا توله خیلی کوچیک و بامزه و تپل مپل دور مادر میچرخن و صداهای خیلی نازی در میارن انگار گشنه ان ... یعنی موقع شیر خوردنشون دیگه نیست .. باید غذا بخورن ..
یعنی مادر باید بره و غذا پیدا کنه بیاره ...
مادر راه میفته توله ها می مونن .. دوربین ماهرانه پشت سر مادر میره .. مادر هیکل سنگین شو تو برفا میکشه ... و .......
میره و میره و بالاخره کنار آب شکار شو پیدا میکنه با زحمت نه چندان زیاد شکار و میکنه و درحالیکه گردن شکار دو دهنشه و رد خون تو ی برفا رو سفید و رنگی میکنه هارمونی رنگ سفید و قرمز خونی
روی برفا راه میفته ... بالاخره به لونه میرسه و لاشه خونی رو جلوی توله ها میزاره و با حوصله تکه تکه میکنه و تو دهن بچه ها میزاره ... همه اینا تو سکوت بدون راوی مجری اتفاق میفته ...
خوب در ظاهر همه چی خوبه بچه های گشته سیر شدن مادر خودشم از شکارش میخوره و کنار توله هاش میخوابه .. توله ها درحالیکه سرشون روی شکم و سینه مادره میخوابن .. یه حس گرمی خاص
تن خرس مادر و حس میکنم ...
و کات .... فیلم مستند تموم میشه ...
و من غمگین به فکر بچه های همون شکارم که الان گشنه تو لونه شون به انتظار مادرشون نشستن .. مادری که الان توی معده خرس و بچه هاش داره تجزیه و هضم میشه .. !!!؟؟
شب دیگه س .. دوباره شبکه مستند .. دوربین زوم شده رو گله آهوان زیبا در دشت که به راحتی و با خیال آسوده میچرند و .... دوربین میچرخه و لابلای بوته ها یوز پلنگ قوی و بزرگی آهسته و آهسته
نیم خیز به شکار نزدیک میشه .. قلبم تاپ تاپ میزنه .. هیشکی به آهوها هشدار نمیده .. حتی فیلمبردار ... و اون همینطور نزدیک و نزدیک تر میشه و ...
و دریک آن و چند صدم ثانیه گلوی بچه آهویی در زیر دندانهای یوز تقلا میکنه .. و دوربین بیرحمانه صدای ناله های آهو را ضبط میکنه .. بقیه گله فرار میکنن به حتم حتی مادرش !!!
و تقلاهای بچه آهو با اون پاهای کشیده و بلند و سم کوچک و مخملی و تازه ش تو هوا معلقه و دندونهای یوز محکمتر میشن و خون و .. تقلا ... و آهسته آهسته آهسته ... شکار نفس های آخرشو
میکشه ... یوز چند دقیقه ای بیحرکت میمونه تا کامل جون حیوون در میاد و کاملا بیحرکت میمونه و چشمای میشی قشنگش تو آسمون ثابت میمونه ...
بیرحمی و شقاوت یوز پلنگ قلبمو به درد میاره و اینکه چرا به بهانه فیلم و تماشای یه عده دوربین و فیلمبردار و کارگردان یک مستند باید فقط تماشاچی باشن ...
دلم به درد میاد ... به فکر مادری که الان شاید از دور دست شاهد تقلاهای آخره عزیزشه ... فقط یه مادر میتونه وسعت درد و رنج و غم و استیصال اون لحظه مادر آهو و بفهمه !!؟؟
پلنگ کشون کشون شکار شو میکشه و هی میبره و دوربین هم طبق معمول دنبالش ...
وبالاخره میرسه به یه دشت و توله هاش از سر و کولش بالا میرن ... و دوباره یوز مادر آهو بچه رو تکه تکه میکنه و تو دهن بچه هاش میزاره .. دیگه شقاوت و بیرحمی یوز اینجا کاملا بیرنگ میشه
یعنی الان همون یوز وحشی و بیرحم تو نگاهم تبدیل شده به موجود زیبا و دوست داشتنی و بی نظیر..
هیچی عوض نشده .. یوز همون یوزه .. بچه آهوی مظلوم و معصوم هم همونه .. ولی لوکیشن و موقعیت که عوض میشه ...کاملا درک اون حادثه و فهمش تو ذهنت تغییر میکنه ...
دیگه حتی به فکر مادر بچه آهوی معصوم و دل تکه تکه شده اش نیستی ...!!!!!!
این یعنی اگه یوز مادر اون بچه آهو رو شکار نکنه بچه هاش از گشنگی میمیرن ... این یعنی انتظار عدالت تو این دنیا بی معنیه ... اینا همش درس زندگیه که بهوش باشیم ...
باید و باید بچه آهویی باشه قربانی بشه و خونش ریخته بشه تا بچه یوز پلنگی زنده میمونه ...
و همیشه با خودم میگم ... خدا ، خدای بچه یوز پلنگه ؟؟؟ ... پس خدای بچه آهو نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا یی که ضجه های بچه آهو رو میشنوه و کاری نمیکنه چه فرقی داره با اون دوربینی که این صحنه رو ضبط میکنه ؟؟؟؟؟؟!!!
خدای یوز پلنگ ، خدای توله یوز پلنگ ، خدای بره آهو ، خدای مادر آهو خدای همه کائنات یکیه !!!!
اگر قرار باشه همه چی خوش خوشان ما باشه .. پس خدایی کردن چه معنایی میتونه داشته باشه ؟؟؟
پس با حساب ناقص و احساساتی من باید همه بچه یوزا همه بچه گرگا همه بچه خرسا همه ... همه ... باید از گشنگی بمیرن ... چون من دلم نمیاد ..
ولی همین من ... سر نهار با لذت گوشت مرغ و و گوسفند وگاو میخورم .. وهرگز فکر نمیکنم که این همون جانداره که حس داشته ، جون داشته ، گرم بوده و ... شایدم عاشق جفتش ...و بچه هاش ..وقتی میرم قصابی میگم آقا لطفا گوشت بره باشه آ !!!! چون نرم تر و لذیذ تره ؟؟؟!!
پس این قانون طبیعته .. مدار هستی بر قاعده ای استواره که با لنز دوربین من و عقل ناقص ما ظلم تعبیر میشه و انتظار عدالتی که توی ذهن ما هست تو این دنیا داشتن ...اشتباه محضه !!!
اینکه هر مشکلی سرم بیاد بگم وای چرا من ؟؟؟ وای چرا ال وبل .. واقعا بنظرم مسخره س ...
ما باید قبل از هرچیزی تو این دنیا پذیرش و تسلیم و یاد بگیریم و این هرگز به معنای تسلیم شدن در برابر مشکلات و کوتاه اومدن در مقابل اونا نیست ...
این یعنی من هر کاری هر کاری از دستم بر بیاد با امکانات و توانایی محدودم برای مرتفع کردن مشکلاتم میکنم و کارهایی که دیگه تو ید اختیار اندک من نیست به کائنات و خودش واگذار میکنم ...
چند وقت پیش تو کهکشان کره زمین و نشون میداد به اندازه ته یه سوزن ته گرد ...
من به خودم به اندازه و حد و حدود خودم توی این سوزن ته گرد فک میکنم که خدایا چقدر در مقابلت کوچیک و ناچیزم و اینکه منه کمترین جز تو هیچکی رو ندارم .. و تو خدای یوزی خدای آهویی خدای زمینی خدای زمانی و خدای آسمانی و خدای خوب منی ...
الهی شکرت ...
لیلی
...................................................................