پاییز...
یک نوار کاست قدیمی است
که یک طرفش
با صدای باران پر شده
یک طرفش با صدای تو...
| جلال حاجی زاده |
غم انگیز بود
که خیابان پر بود
از قرارهایی که،
یکی نیامده بود،
یکی بی قرار و دلشکسته، برگشته بود!
اندوه من اما
از جنس سوم بود...
من با هیچ کس
هیچ کجای این همه شهر
در هیچ کجای این همه خیابان
هیچ قراری نداشتم...
| رویا شاه حسین زاده |
عشق ویرانگر او در دلم اردو زده است
هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است
بیستون بود دلم...عشق چه آورده سرش
که به ارگ بم ویران شده پهلو زده است؟
مو پریشان به شکار آمد و بعد از آن روز
من پریشانم و او گیره به گیسو زده است
دامنش دامنه های سبلان است...چقدر
طعم شیرین لبش طعنه به کندو زده است
مثل مغرورترین کافر دنیا که دلش
از کَفَش رفته و حتی به خدا رو زده است
ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان
تا دم مرگ دعا خوانده و پارو زده است
تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"
لعنتی باز فقط حرف دو پهلو زده است!
| عبدالمهدی نوری |
هرگاه نقش کبوتری را کشیدی
درختی برایش مهیّا کن
تا لانه اش را روی آن بسازد...
نقش کوهی را که کشیدی
برفی نیز روی آن بباران و بباران
تا تنها نباشد ..
نقش رودی را که کشیدی
دو ماهی نیز در آن رها کن
تا حوصلهاش سر نرود ...
نقش کودکی را که کشیدی
کیفی پر از کتاب بر شانه هایش بیاویز
تا تفنگ به دوش گرفتن را یاد نگیرد
درخت خشکی را نیز که بریدی
از آن قلمی بساز
نه قنداق تفنگ و قفس
تا پرندهها آزرده نشوند و کوچ نکنند.
| لطیف هلمت |
بعد از چند سال هنوز باید حواسم را جمع کنم،
گاهی که حواسم پرت سکوت خانه میشود
یا نگاهم به عکسی میافتد و فکرم پی خاطره ای میرود ..
دستهایم به عادت چند ساله دو فنجان قهوه درست میکنند...
خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است! عذاب
/ زویا پیرزاد |
بچه که بودم
"پاییز"
با روپوش سرمه ای از راه میرسید.
بزرگتر که شدم، پسر همسایه بود...
سربازی که اسمم را توی کلاهش نوشته بود
مادرش میگفت:
گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد.
آن وقت ها دوستت دارم را نمی گفتند،
کشیک می دادند...!
معمولی بودن اصلا هم بد نیست؛
جز وقتی که یک عمر مزه دوست داشته شدن را نچشیده باشی،
جز وقتی که روز تولدت یک روز باشد مثلِ همه روزها،
جز وقتی که آرامشِ کسی تو آغوشِ تو خلاصه نشده باشد...
جز وقتهایی که میفهمی نخندیدن هایت بغض تو گلویِ کسی نمی آورد،
جز وقتهایی که صورتت از اشک خیس شده و خبری از دستی برای پاک کردن اشکهایت نیست
و بی حوصلگی هایت هیچ خریدار ندارد...
معمولی بودن آنقدرها هم بد نیست؛
ولی معمولی بودن برایِ کسی که خاص ترین آدمِ زندگی توست
بد نیست،غم انگیز است...
| فاطمه جوادی |