هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم «لطیف» تو را دوست تر دارم که یادابر و ابریشم و عشق می افتم. خوب یادم هست از بهشت که آمدم، تنم از نوربود و پر و بالم از نسیم. بس که لطیف بودم، توی مشت دنیا جا نمی شدم.اما زمین تیره بود، کدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت ودستم به تیرگی اش آغشته شد. و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.
من سنگ شدم و سد و دیوار. دیگر نور از من نمی گذرد، دیگر آب از من عبور نمی کند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه دلم پنهانش کرده ام، گریه نمی کنم تا تمام نشود، می ترسم بعد از آن ازچشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست که اشک، سنگ ریزه شود و روح، سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟
وقتی تیره ایم، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم و دیده می شویم، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد، ناپدید می شود.
یا لطیف! کاشکی دوباره، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا من می چکیدم و می وزیدم و ناپدید می شدم، مثل هوا که ناپدید است، مثل خودت که ناپیدایی ...
یا لطیف! مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...
"عرفان نظر آهاری"
شاید هیچکس نداند اما من
می دانم که حسرت آغوش یک زن
با خواب های هر شب یک مرد چه می کند..
حریم تنهایی جای خود،
اما
بیا پایمان را کمی
فقط کمی
از گلیم اش درازتر کنیم
می دانم..
دیگر نیازی به اعتراف های شبانه نیست اما
می نویسم تا باز هم بدانی..
در خرابه های آخرین ایستگاه دلتنگی
ناباورانه من
هنوز
عاشق تو ام...
(شعر از: وفا)
حس میکنم که شیشه ی عمرم شکسته است باید که بگذرم ز همین کوچه باغ ها شاید که مادرم سر راهم نشسته است مادر مخواه تا که بگویم چه دیده ام با طعنه ها غرور جوانت شکسته است تقصیر ما و همچو شما نیست مادرم دیگر خدا امید خود از ما گسسته است حس می کنم که شیشه ی عمرم شکسته است #علی_سلطانی_درمانده
حتی خدا ز دست من ای یار خسته است
شاید خدا ز سود و زیانم گذشته است
آری که راه نافذ گفتار بسته است
مردی دخیل چونکه به سیگار بسته است
دارد کلاف عُمر مرا پنبه می کند
چشمی که روی من زن بیزار بسته است
حتی تَرَک نمی خورد از حرف های من
سدّی که بین ما تنِ دیوار بسته است
بازنده بود اول و آخر ادامه داد
مردی که شرط روی تو بسیار بسته است
خستم دگر ز رفتنم از اینو آن ستون
دیگر امید من به فرج بار بسته است
#علی_سلطانی_درمانده