هرکه تنها با افراد بی عیب برادری کند، دوستانش اندک شوند . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :72
بازدید دیروز :285
کل بازدید :863232
تعداد کل یاداشته ها : 6111
04/4/21
6:24 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

دلم یک خانه ی قدیمی می خواهد

یک حال و هوای سنتی و اصیل

خانه ای با دری فیروزه ای، حیاطی چند ضلعی و دیوارهای کاهگلی،

با حوضی پر از ماهی های قرمز و گل های شمع دانی،

پنجره های چوبی و شیشه های رنگ رنگی

خانه ای که کلون و هشتی و پنج دری و مطبخ داشته باشد

که وقتی دلم گرفت، به تالار آینه اش بروم،

میان آینه کاری های زیبایش بنشینم و حال دلم خوب شود

عصر های تابستان، تمام دلخوشی ام،

یک کاسه آبدوغ خیار خنک و نان خشک باشد،

و شب های زمستان، تمام دلگرمی ام،

یک کرسی آتشی جانانه با یک سینی پر از آجیل و خشکبار

صبح ها با شیطنت و صدای گنجشک ها بیدار شوم،

به حیاطش بروم،

و از عطر خاطره انگیز کاهگلش،

جان بگیرم

من از حصار آهن و فولاد خسته ام

دلم خانه ای می خواهد،

که هر غروب،

روی تخت قدیمی توی حیاط،

روبروی حوض، کنار باغچه، بنشینم،

چای بنوشم،

و شعرهای زیبای فروغ را با شوقی بی وصف،

به روح و جانم تزریق کنم...

 

فریبا کوثری

 



  
  

روزهایی هست در زندگیم که هیچ چیز خوشحالم نمیکند هیچ چیز حتی ناراحتم نمیکند روزهایی که نه حوصله خوشحالی دارم نه حوصله ناراحت شدن ...

 چند دقیقه پیش داشتم تکه های کوچک و ظریف آیینه را روی سفال میچسیاندم با دقت و حوصله و چشمان کم سویی که بدون عینک همه دنیا برایشان محو و مه آلودند ... در سکوت محض که حتی صدای نفسهایت را میشنوی با خودم میگفتم  ایکاش  خدا اندک فرصتی داشت  از خدایی ... که کنارم مینشست موهای خیسم  را کنار میزد رو گوشم ثابت میکرد در سکوت محض در میان نگاه متعجب و غمگین و همیشه نمناکم آرام آرام با دقت و حوصله تکه، تکه، تکه های پازل قلب شکسته ام را  کنار هم میچید با چسب محکم میجسباند ... با همان سر انگشتان گرم و نورانیش به گونه سردم دستی میکشید و ...

با تصور این صحنه و چسبهایی کنار این تکه تکه های قلبم .. دوباره همون یه جا به  اندازه یه سکه گرم بطن چپ قلبم ویبره میشه و ....تکه های کوچک آیینه قرمز میشن ...

بازم بدون دستکش ... و خون و آینه و انگشتای زمخت و همیشه زخمی ....که بند بندشان از درد ذق ذق میکنند .. و با خود میگویم دنیایم بدون سفال و رنگ و قلمو و آییینه چقدر سیاه و سفید بود و من نمیدانستم گویی به یکباره وارد دنیایی از رنگ و نور و سکوت و آینه  و نور شده ام و" دیوار بلند نامرئی رنج"  پیرامونم اندکی از اطرافم کنارتر ایستاده و همچنان مرا مینگرد ... روزهایی بوده که آنچنان نزدیکم بوده که  نفسم تنگ شده ....و تک تک استخوانهای قفسه سینه ام به مثابه میله های سرد زندان مرا در خود فشرده .. ولی وقتی درب رنگ را باز میکنم ...سفال سمباده کشیده صاف و صیقلی را با انگشتان زمختم لمس میکنم ..و قلمو در دستم رقص را آغاز میکنند وقتی رنگها  در هم میامیزنند و رنگی زیباتر خلق میشود ... و بر روی سفال غمگین می نشینند  لبخند و زیبایی سفال را میبینم ...

خدایا شکر ... از دنیای جدیدی که مرا وارد آن کردی تا اندکی تحملم را بالا ببری در این روزهای نفسگیر و تلخ اندوه ... سپاس

 

 

 

 


  
  

دلمان برای روزهای خوبمان، تنگ شده...
روزهایی که می شد در پیاده روهای ساده ی شهر قدم زد و شاد بود،

شب هایی که می شد نگران هیچ چیز نبود و خوابید و آخرِ هفته هایی که می شد سفر کرد و از تهِ دل خندید...
دلمان لک زده برای یک قُلُپ چای که بدون بغض و حسرت از گلویمان پایین برود... قمار سختی بود!
ما تمام دلخوشی مان را پای سادگی هایمان باختیم...
انصاف نبود هم بسازیم و هم بسوزیم،
انصاف نبود تاوان تصمیماتی را بدهیم که خودمان نگرفته بودیم...
ولی تسلیم نخواهیم شد!
دوباره بلند خواهیم شد و همه چیز را خواهیم ساخت!
ما از دردهایمان قوی تریم... 

نرگس صرافیان


 

ممرZibaMatn.IR


  
  

 ماوای ما گلبرک کوچکی است

بازمانده از باغی دور  ...

با هزار زمستان دیوانه اش در پی..

و سهم ستاره  از آفتاب ،  تنها تبسم پنهانی است

که در انعکاس تکلم شب جاریست ...

خدایا از آن پرنده ی کوچک سبز اگر  خبر داری

بهار امسال را پر از سلام و ترانه کن .....

 

سید علی صالحی


  
  

ه نظرم در دنیا هیچ چیز بدتر از فقر و بی پولی و نداری نیست  هیچ چیز ..

من از آدمهایی که پول را حقیر میشمرند متنفرم...

اینان کسانی  هستند که یا ریا کارند یا احمق و اغلب حتی ثانیه ای طعم فقر و نداری را نچشیده اند ...

پول مثل حس ششم میماند .. که اگر نباشد پنج حس  دیگر هم  هیچند و عملند هیچ کارآیی برای انسان ندارند...

و گاهی که میخوانی یا میشنوی فقر بهترین انگیزه هنرمند است اینها حرفهایی کسانی هستند که نیش فقر را هرگز هرگز در جان و تنشان حس نکردند !!!

کسانی که هرگز طعم شرم پدر بیکاری که  شباهنگام  روی برگشتن به خانه را  ندارد نچشیده اند ... ونمیدانند که فقر چه بر سر روزگار آدم میاورد ..

و بی پولی ونداری و حس شرم و اندوه  بی پایان از  نداشتن هر آنچه که حق مسلم هر انسانی است چگونه انسان را به ذلت و حقارتی بی پایان میکشاند ...

بالهای پروازت را میکند .. ودرمنجلاب و گل و لای نداشتن های پیاپی زمین گیرت میکند و مثل خوره روح وجانت را میخورد ...

چگونه کسی که به  نان شبش محتاج است میتواند در اندیشه  خرید کتاب باشد .. برای تغذیه روحش .. 

چگونه  به کارگری که در خرید مایحتاج  اولیه زندگی و اجاره خانه درمانده است ..و شرمنده زن و فرزند  است میتوان از تاثیر شگفت انگیز کتاب و موسیقی و فیلم گفت ...

به خدا قسم تمامی نوابغ موسیقی از همان عنقوان نوزادی و کودکی در خانه ای بزرگ شده اند که آلت موسیقی در خانه شان بوده و کسی که اکنون پیانیست بزرگی است خانواده اش آنقدر

مستطیع بوده اند که وقتی کودک چهار دست و پا درخانه راه میرفته از پایه پیانو گرفته و ایستاده است .. و هر ساز دیگری ..

به زندگینامه نوابغ موسیقی سر بزنید و بخوانید مصاحبه  هایشان را گوش کنید .. هیچ کدام نمیگویند که پدرم معتاد و یسواد بود .. پدرم الکلی بود ... مادر م بیسواد بود .. یا پدر و مادرم کارگر بودند ...

به مصاحبه اکثریتشان که گوش میدهی آنانی که نویسنده اند  و شاعر خاطرات کودکیشان شاهنامه خوانی پدر و مادرشان است بوده از ابتدای کودکی آن زمان که حتی به  مدرسه نمیرفتند..

آنانی که موسیقیداند و جزو افتخارات و برترین ها اغلب از پدر ی و مادری فرهیخته و دوستانی  که به خانه شان  رفت و آمدمیکردند و اغلب از مشاهیر بودند حرف میزنند ...( البته از یک  در میلیون استثنائات

حرف نمیزنم  که آنقدر تعدادشان اندک است که به چشم نمی آیند )

خب کدام مادر و پدر خسته کارگری که از فرط کار عین مرده  در  رختخواب میفتد میتواند شب شاهنامه بخواند و از رستم و سهراب و  افراسیاب و تهمینه و سودابه بگوید  برای فرزندش ...

تا کودک از همان روزهای آغازین فصل زندگیش لذت و  طعم مطالعه را بچشد ...

 

وقتی در ابتدایی ترین نیاز زندگیت برای بقا در میمانی دیگر هیچ یک از مشاعرت برای ارتقای زندگیت کاری نمیکنند .. وقتی از بوق سگ تا نصفه شب چند شیفت

کار میکنی تا شکم عائله ات را سیر کنی دیگر انگیزه ای برای  " زندگی " کردن به "  معنی خاص آن "  نمیماند ..

و این چرت و پرتا که پول چرک کف دست است و مال دنیا ارزش غم خوردن ندارد و این خزعبلات ..

تنها گفته شکم سیران متنعمی است که واژه سیاه و  چرکین فقر را حتی لمس نکرده اند ....

ایکاش بخوابیم و بیدار شویم در دنیای بهتری .. در دنیای عاری از فقر و نداری و سیاهی و تباهی و بیماری ...

ایکاش ....

 

 

 

 

 

 

 

 




  
  
<   <<   101   102   103   104   105   >>   >