چقدر هفتاد هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا !!!
برای بودن با تمام مردم دنیا!!!
چقدر حیف است که من میمیرم و غواصی در عمق
اقیانوس ها را تجربه نمیکنم !!!
میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمیبینم !!
دلم میخواست چند کلیسا معبد و مسجد بزرگ جهان را
میدیدم !!!
و دلم میخواست یکبار هم که شده از ارتفاعی بلند پرواز
میکردم !!
دلم میخواستهای من زیادند
بلندند
طولانی اند
اما مهمترین دلم میخواست های من این است که :
انسان باشم انسان بمانم و انسان محشور شوم !!!
چقدر وقت کم است
تا وقت دارم باید مهر بورزم
وقت کم است باید خوب باشم !!!مهربان باشم!!!
و دوست بدارم همه ی زیبایی ها را !!!
می گویند : انسان های خوب به بهشت می روند
اما من میگویم انسان خوب هر جا که باشد آنجا بهشت است
تو مهربان باش، بگذار بگویند:
-ساده است؛
-فراموشکار است؛
-زود میبخشد.
سالهاست دیگر کسی در این سرزمین، ساده نیست...
اما تو تغییر نکن!
تو خودت باش و نشان بده
آدمیت هنوز نفس میکشد...
فروغ فرخزاد
من یکی را از خودم دیوانه تر می خواستم
سر نمی پیچید اگر یک روز سر می خواستم
اهل عشق و عاشقی اهل تمنّا اهل درد
این چنین دیوانه ای را همسفر می خواستم
می نشستم روبه رویش، روبه رویم می نشست
لحظه های عاشقی از او نظر می خواستم
او قدح در دست و من جامِ تمنّایم به کف
هرچه او می داد من هم بیشتر می خواستم
من کجا در می زدن ،سودای خیامی کجا؟
من پیِ جامی دگر جامی دگر می خواستم
هر زمان هرجا که می افتادم از مستی به خاک
تکیه می کردم به مِی از خاک بر می خاستم
بارها فرموده: روزی خواستی از من بخواه
من تو را می خواستم روزی اگر می خواستم
گوشه ای دنج و تو و یک جام مِی قدری گناه
از خدا چیز زیادی را مگر می خواستم؟
محمد سلمانی
نامه صد و چهل و یکم
می دانم آن ها ما را در یک اصطبل مشترک
نمی گذارند عزیزم،
این سرنوشت تمام اسب هایی ست که مسابقه را می بازند
این را امروز فهمیدم ...
پس از دویدن هزار متر در هشتاد ثانیه
قول می دهم فردا دو پای دیگر در بیاورم
حتی اگر باران افقی ببارد و ما عمودی بدویم ....
............................................................................................
پ.ن : قسمتی از دیالوگ فیلم نگار ... نامه عاشقانه یک اسب ، که به دلیل بازنده شدن درمسابقه او را از جفتش جدا میکنند ..
و او هر روز یک نامه برایش مینویسد .. فیلم قشنگیه .. حتما ببینید ...
قسمت سخت بخشیدن آدمها اونجاییه که قبل از بخشیدن اونها ، باید خودت و ببخشی
برای اینکه اجازه دادی اونها وارد حریمت بشن..
برای اینکه خودت رو بهشون یاد دادی .. برای اینکه بهشون گفتی نقطه ضعفای من ایناست ..
برای اینکه بهشون نشون دادی با چی میتونن آزارت بدن !!!
برای اینکه اجازه دادی اونا بهت ضربه بزنن ..
ما برای رفتار آدمها نیست که ناراحتیم ..ما دردمون درد رنجیدن از اونا نیست ... ما برای خودمان ناراحتیم ... برای جای زخمهایی که زدن ...
آدمهایی که وارد زندگیمون میکنیم خودشون میرن ولی درد زخم هاشون تا همیشه باهامون میمونه ..
برای اینکه دیگه درد نکشی ... باید ببخشی .. بخشیدن یه آدم به خودی خود کار آسونیه ...
اگه دیدی هنوز نمیتونی کسی رو که بهت ظلم کرده ببخشی ..
دلیلش اینه که هنوز خودت و نبخشیدی ...
فرزانه دو هزاری
.............................................................................
غ . ن : بعضی باختها و اتفاقات تلخ زندگیت دلتو میشکنن .. اما چشات و باز میکنن .. اینا رو برد حساب کن !!!
هیج وقت حساب زمان از دستش در نمیرفت
یادمه اولین باری که قهر کردیم چند ساعت بعد برام نوشت: سه ساعت و بیست و پنج دقیقه !!!
بیشتر از این نمیتونم ...
بیا آشتی !!
یا یه روز که اینترنتم خاموش بود روی خطم پیام گذاشت و گفت : هشت ساعت و سیزده دقیقه .. دقیقا کجایی !!!؟؟؟
اونقدر توی رفتارش گذشت داشت و بهم اهمیت میداد که باعث شده بود تمام وقتهایی که بین مون اختلافی پیش میومد حتی زمانهایی که خودم مقصر بودم سکوت کنم
و منتظر بمونم تا خودش برای آشتی کردن پیشقدم بشه ومعمولا هم همینطور میشد...
تااینکه یه بار سخت دعوامون شد خیلی بالاتر از همیشه .. شاید تو اون ماجرا خودش هم بی تقصیر نبود. اما من خیلی زیاده روی کردم و تامیتونستم بهش توپیدم ..
اونم ساکت فقط نگام کرد... و چیزی نگفت ...
چند روز گذشت و ازش خبری نشد .. کمی دلهره گرفتم آخه هیچوقت بیشتر از یک روز طول نمیکشید قهرش ..ولی بازم سراغی ازش نگرفتم و باخودم گفتم این آدم ، آدمه رفتن نیست
نهایتا یکی دو روز دیگه پیداش میشه .. و مثل همیشه میگه نتونستم ...
یک هفته ی دیگر گذشت ولی باز هم خبری نشد..
دیگه طاقت نیاوردم و برای اولین بار پیش قدم شدم برای معذرتخواهی و پیامی براش فرستادم .. سین کرد ولی جوابی نداد..
بهش زنگ زدم ..جوابی نداد ...
روزها و ماها و سالها همینطور پشت سر هم سپری شد و هر چقدر منتظر شدم دیگه هیچ وقت ازش خبری نشد ...
اونجا بود که فهمیدم زنها اگر کسی رو دوست داشته باشن در هر شرایطی کنارش میمونن .. و بهش عشق میورزن...
اما روزی که ازچشم شون بیفتی .. یه جوری میرن و تنها ت میزارن که انگار آدمی به اسم تو هیچوقت تو زندگیشون نبوده .... و نمیشناختنش ..!!!؟؟؟
میدونم این وسط منم مقصر بودم ولی اونم نباید اینطوری میرفت و من و باکوله باری از خاطرات تنهامیزاشت..
حالا از نبودش سالهای زیادی گذشته..و بااینکه میدونم دیگه هیچ جایی تو زندگیش ندارم و خیلی وقته فراموشم کرده
ولی همین الان هم دلم پر میکشه که گوشیم به صدا در بیاد و ببینم که برام نوشته :
پنج سال و سی و شش روز ..
بیشتر از این نمیتونم ..
بیا آشتی ...
پوریاکریمی