تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب میماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا میپرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرآیندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از تو ست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...!!!؟؟؟
کاظم بهمنی
با همه بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویرانی شدن آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ای طوفانی ام
دل خوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سالها
تا تو ک می عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام ؟؟؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
یر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه یک صحبت طولانی ام
ها.. به کجا می کشی ام خوب من ؟؟
ها ... نکشانی به پشیمانی ام ؟؟؟؟
محمد علی بهمنی
.......................................
غ . ن : بعضی روزا و شبا فقط باید شعر خوند شعر خوند و شعر خوند .. و هیچ چیز مثل یک شعر ناب حال دل غمگینتو تسکین که نه ، آروم نمیکنه ...
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم نمیدانم
حبابم ، موج سرگردان طوفانم ؟ نمیدانم
حقیقت بود یا دور و تسلسل ، حلقه زلفت ؟
هزار و یک شب این افسانه میخوانم ، نمیدانم
سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو
ولی از نحوه ی چسمت چه میدانم ؟ نمیدانم
چو اشکی سر زده یک لحظه از چشم تو افتادم
چرا در خانه ی خود عین مهمانم ؟ نمیدانم
ستاره میشمارم سالهای انتظارم را
هزار و سیصد و چندین و چندانم ؟ نمیدانم
نمیدانم ، بگو عشق تو از جانم چه میخواهد؟
چه میخواهد بگو عشق تو از جانم ؟ نمیدانم
نمیدانم به غیر از این نمیدانم ، چه میدانم ؟
نمیدانم ، نمیدانم ، نمیدانم ، نمیدانم
قیصر امین پور
وقتی به یاکریم ها نزدیک میشیم تا احساس خطر جدی نکنن پرواز نمیکنن
یا کریم ها خنگ نیستن ... مهربونن
فکر میکنن همه مثل خودشونن ..
و قصد آسیب زندن بهشون رو ندارن
یاکریم های زندگیتون و اذیت نکنید
اونا خنگ نیستن مهربونن همین ...
یه قانونی هست به نام قانون تعادل و تقارن یعنی اگردر زندگی رنج و درد کشیدید و این رنج و درد باعث آگاهی شما شده .. اگه از زمین و زمان و خدا و کائنات طلبکار نشدید
نیمه دیگر زندگی شما دقیقا برعکس گذشته شما میشه ... این امر میتونه برعکس هم باشه یعنی اگه نیمه اول همش خوش خوشانتون بوده و از این هم درس نگرفتید
طوفان نوحی رو تجربه نکردید و همه خوش شانسی هاتونو به هوش و ذکاوت نداشته خودتون ربط دادید بدونید اگه با همین فرمون پیش برید قطعا در میانسالی طوفانی زندگی شما رانابود خواهد کرد
در بد اقبالی که ما اسمشو بداقبالی میزاریم البته باانتخاب های ناشیانه و بعضا غلط خودمونو درگیر آدمها و مسیرهایی میکنیم که به ناکجا آباد میرسیم لطفا این مواقع زود قضاوت نکنید خدا با ما
پدر کشتگی نداره ... اگه رنجی میکشیم زود خدا و زمین و زمان را مقصر ندونیم ... محکوم نکنیم ... مسئله اینه که همه این دردها تلنگریه به روحمون که به آگاهی برسیم .. اگه به این آگاهی رسیدیم
حتی این دردها هم برامون شیرین میشه ...
گاهی ما انقدر سنگ دلیم ... انقدر خودخواهیم که نمیخواییم چشمامونو به روی حقیقت زندگی و هستی و عشق باز کنیم .. نمیخواییم اونچه رو که خداوند در ورای درد بهمون میده ببینیم ...
فقط مثل یک شیرین عقل پا به زمین میکوبیم درحالیکه که خداوند با هر دردی یه نشونه بهمون میده که به هوش .. برگرد.. ببین .. لمس کن .. آگاه شو ..
ولی ما ها درکمال ناباوری به قصاب محله مون بیشتر از خدا اعتماد میکنیم ..
میگی نه .. اینطوریا نیست .. کمی به کارایی که هر روز روتین انجامش میدی دقت کن .. همین..
لی لی
...........................................................
جایی میخوندم :
دلتنگی های جفت های روحی برای یکدیگر فقط یک احساس نوستالژی عادی نیست .. بلکه احساسی بسیار طاقت فرساست
در غیاب همتای روحی خود ، درد فلج کننده ای را درعمق استخوانهای خود احساس میکنید !
جفت های روحی اول از همه جفت ابدی همدیگرند یعنی اینکه اولین دیدار آنها در دنیای واقعی در واقع اولین دیدار آنها نبوده !!!
قبل از تناسخ در دنیای فیزیکی ( از روح تا انسان ) آنها در اتحاد و کنار هم بوده اند بنابر این آنها احساس تعلق قوی ، محکم و غیر قابل انکاری نسبت به هم دارند و جالب اینکه این دو گاهی در فراسوی ارتباط جسمانی هم وقتی کنار یکدیگرند هم از تصور جدایی تا چند ساعت و لحظه دیگر از تصور حوادث ناپیدای آینده هم احساس دلتنگی آزارشان میدهد ...
حتی اگر تمام کائنات دست به دست هم دهند و آنان را از هم دور نگه دارند ... روح آنان همیشه در تقابل و تلاش برای در کنار گرفتن جفت روحی خود است و جهان با ارتعاشات نامحسوس همواره با فرکانس تلاش میکند آنها را در کنار هم قرار دهد
و علیرغم جدایی های متناوب ، حوادث بیشمار ، تلخیهای فزاینده غیر قابل انکار ، تنش های همگانی ، تلاش های غالبا مثمر ثمر برای جدایی ا فکندن بین این دو جفت .. آنان همچنان در حالت سر خوردن به سوی همدیگرند ...
گاهی در کمال ناباوری در مکان و زمان غیر منتظره بدون هماهنگی قبلی حتی بدون تصور و آگاهی .. ناگهان کائنات دست در دست هم میدهند تا این جفت ها به یکباره درکنار هم قرار گیرند ...
خود برتر با روش های مرموزی همیشه تلاش میکند تا این دو جفت شوند ودر کنار یکدیگر قرار گیرند .. .به همین دلیل است که هرچقدر که اطرافیان سعی کنند این رابطه را پیچیده کرده و تلاش کنند این دو
را همچنان دور از هم نگه دارند فرکانسهای نامرئی که از این دو همواره ساطع میشود همانند جریان برق که نامرئی ولی تاثیر گذار است این دو را جذب همدیگر میکند ...
و این باعث میشود در لحظاتی دیوانه وار دلتنگ همتای روحی خود شوند و این دلتنگی و تشعشات نامرئی آن بلافاصله فرکانس وار بر مخلیه و ضمیر ناخودآگاه طرف مقابل تله پاتی میشود و هرگز نمیتوانندروی شخص دیگری تمرکز کنند ...
علاوه براین جفت های روحی از طریق تله پاتی همواره با یکدیگر درگیرند ... تله پاتی آنان را قادر میسازد تا از ضمیر ناخودآگاه یکدیگر استفاده کنند و بر روحیه و خلق و خوی یکدیگر آگاهی یابند ...
هر زمان که همتای روحی شما بشدت برای شما دلتنگ شود ، شما یک احساس شدید غم و افسردگی شدید بصورت تله پاتی دریافت خواهید کرد و این باور نکردنی است که وقتی عشق به وجود انسان
مسلط میشود چقدر ذهن او میتواند قدرتمند عمل کند که این حس قدرتمند اگر دوری دو جفت روحی هم در میان باشد بسیار فرساینده و وحشتناک میتواند هر دو طرف را درهم بکوبد ..
مانند موجهای خشمگین و کوبنده دائما بصورت فرسایشی بر ساحل ذهن و روح طرفین میکوبد آنقدر که معنا و مفهوم زیستن به معنای واقعی کلمه را از طرفین میگیرد ....
به نظرم جفت های روحی همانند یک جفت کفش اند .. کفشهایی که لنگه به لنگه شان به هیچ دردی نمیخورد .. کفش ها وقتی جفتند وقتی کنار همند
حتی اگر کهنه هم باشند ولی با ز هم به درد میخورند .. یک لنگه کفش هر چقدر هم که گران قیمت باشد باز هم یک لنگه کفش بی ارزش است که زیر
دست و پا له میشود ... و به هیچ دردی نمیخورد تاکید میکنم به هیچ دردی .. در کمال ناباوری حتی به درد خودش !!!؟؟؟
لی لی
................................................
غ . ن : دیروز داشتم ماشین می شستم و ناخودآگاه به ذهنم اومد وای چقدر دلم میخواد با هم ماشین بشوریم ...!!
و تو دلم زمزمه میکردم : با تو سفرهایی است که هنوز نرفته ام .. جنگل هایی است که ندیده ام ..کوههایی که از فراز آن پایین را ننگریسته ام ..
فلیمهایی است که ندیده ام ، آهنگهایی که گوش نکرده ام ..
رودها و دریاهایی که پا در آن نشسته ام ...جاده ها ی مه گرفته ایست که نپیموده ام .. . شب های کویری است که ستاره هایش را نشمرده ام ...
برفهایی است که رد پای جفتمان را حکاکی نکرده است و بارانهایی است که در آن یک دل سیرخیس نشده ام ...
قلعه رودخان ، ماسوله ، کندوان ،غار علی صدر ، میدان نقش جهان اصفهان ، سی و سه پل ، چهل ستون ، ناژوان اصفهان ، کلسای محشره وانگ اصفهان ، پاسارگاد شیراز و همه جاهای بی نظیری که
تنها ولی با نگاه تو هم دیده ام و آرزو داشتم کنارت ببینم ... هر جای زیبایی از این سرزمین که پا گذاشتم با گلایه از من ترا طلب کردند و باور نداشتند تک و تنها به دیدارشان رفته ام ...
(وقتی تو شبکه های مجازی یه چیزی و میخونم که خیلی خنده داره دلم میخواد بلند بلند برات بخونم و با هم بخندیم یا چیزی و میخونم که خیلی عجیبه میخوام برات نشون بدم تا با هم تعجب کنیم یا یه چیزی که دلم به درد میاد و گریه م میگیره دلم میخواد با هم غمگینش بشیم .. ولی افسوس ... فهمیدم که دنیا خیلی بیرحمتر از این حرفاست که جفت روحیتو کنارت بزاره ... همین و من اینو پذیرفتم .. چون چاره ای جز پذیرش نداشتم و ندارم )