من از اون دسته آدمایی ام که وقتی دلم میشکنه
به جای اینکه مثل بچه آدم برم به طرف بگم
که فلان کارت زشت بوده ، و من از دستت ناراحتم...
سکوت میکنم و تو خودم میریزم...
بعد هی بهش فکر میکنم هی فکر میکنم و هزار بار حرف و اتفاقی که ناراحتم کرده و مروز میکنم
بعد هی براش دلیل میارم تو ذهنم هزار بار یارو رو محاکمه میکنم ولی هیچی به روش نمیارم
انقدر اینکار و ادامه میکنم و زجر میکشم و زجرم میکشم و با خودم کلنجار میرم که دیگه کم کم از اون آدم فاصله میگیرم ...
دیگه بود و نبودش مهم نیست .. برام
دیگه دلم نمیخوام ببینمش درحالی که تموم این مدت احتمالا حتی طرف نمیدونه که """ من از دستش ناراحتم ... """
این نقطه ضعمو اصلا دوست ندارم خدایا کمکم کن .. تا اصلاحش کنم در سال و قرن جدید الهی آمین ..
به هر ترتیب بالاخره سال 99 هم تموم شد .. قرن 1300 هم تموم شد ... و ما بازماندگان قرن اخیر وارد قرن جدید میشیم .. قرنی که با رضا خان و وبا شروع شد وبا روحانی و کرونا تموم !!! قرنی که در اون فقر ونداری کودکی و نوجوانی و جوانیمون و بلعید و ما همچنان در میانسالی و آستانه پیری در انتظار معجزه ای هستیم که زندگیمونو عوض کنه !!
مردمان جهان سومی که همیشه چشم به آسمان و معجزه اش داریم تا کسی بیاید و دستمان را بگیرد و ما رازفرش به عرش برساند .. به همین راحتی در جیک ثانیه حال بدمان را خوب کند ... از نداری وغم رهایمان کند...
و و و و و .... که هیچ کدامشان هیچ وقت عملی نشدند .. غافل از آنکه تنها منجی ما در آینه سالها خاک خورده بود .. تنها کسی که میتوانست کاری برایمان کند ... خودمان بودیم و بس ...
تنها کسی که دست و پایش را با غل و زنجیر ندانم کاری و اهمال و نادانی و ... هزار غیره دیگر بستیم و انتظار داشتیم بادست بسته معجزه کند .. خودمان را میگویم ..خوده خوده خسته و درمانده مان را ....
که همیشه دیگران رابه خودمان ترجیح دادیم .. همیشه خودمان را جای طرف مقابلمان گذاشتیم و از منظر او خودمان را دید زدیم که نکند که نکند که نکند بد باشیم .. که نکند به وظایفمان کم اهمیت
بدیم و نکند که اطرافیانمان اندکی برنجند .. به درک که خودمان مچاله ایم .. که داغونیم .. .که افسرده ایم .. که هزار هزار بار تکه تکه ایم و کسی نیست جمعمان کند ...
عوضش مادر خوبی هستیم برای بچه هایمان .. فرزند خوبی برای مادرمان .. و آدم خوبی به گمان ضعیف خودمان برا ی اطرافیان ..
و آنروز به حتم در محضر الهی اگر خوده خدا مقابلمان چشم در چشم بپرسد با خودت چه کرده ای ؟؟ با روح و جسم و روانت با قلبت با غرورت چه داریم در جوابش ؟؟؟؟؟؟
نسل سوخته و مچاله ما از همان کودکی با جنگ و زلزله و سیل و گرانی و کوپن و صف نفت و کپسول گاز و صف قندو شکر و برنج و روغن و تخم مرغ حتی .. جنگید .. بی سپر .. بی سلاح... بیدفاع ... و مظلوم ... سربزیر ...
و اکنون درآستانه پیری وقتی به پشت سرش پشت صحنه جنگ زندگیش مینگرد پیکرهای خونین و مالین و تکه تکه فراوانی می بیند .. عزیرانی که از وجودش از روحش کنده شده اند و روی خاک و خو ن افتاده اند ..
کودکی ، جوانی ، نوجوانی ، فقر و نداری ، اعتیاد و ........ طفلکان معصوم روحمان را کشتند و نابود کردند ..
و .... امسال این قرن هم تمام شد .. برای تمام کسانی که این مطالب را میخوانند و در همه جای این دنیا آرزوی سلامتی از ته ته ته دلم دارم ...به امید روزی که، قرنی که، سالهایی که بهتر از دیروزه و سالها و قرن پیش ..هیج کدام ما حتی نوه هایمان شاید پایان قرنی را که شروع میشود را نخواهیم دید . همانگونه که میلیونها نفر ندیدند. ولی آغازش را دیدیم پس خوش شانس بودیم ...
.. امروز آخرین روز کاری قرن اخیر را سپری کرده ام ... به دستان خسته ام مینگرم .. به انگشتان زمخت و نه چندان زنانه ای که بی وقفه تایپ میکنند ..
خدایا فقط با امید تو پایان این نیم قرن را امضا میکنم .. به امید قرنی نیکوتر .. سالم تر .. شادتر ... امیدوارتر ..آگاهتر ... داناتر .... برای همه دنیا ... همه دنیا و همه دنیا ...
خدایا هوامونو مثل همیشه داشته باش .. ما فقرا هیچکی غیر از تو نداریم ... هیچکی ... همه کسمون باش ... مرسی که همیشه هستی هزار تا بوس ...
سپاس از همراهی و نگاه گرمتون ....
گفت چته دیووونه ؟؟!!
به خیالش من دهن وا میکنم و میگم چمه ...
نگفتم .. چی میگفتم ؟؟
میگفتم دکتر جان داستان از این قرار است که :
بحران کمبود صدای دلبر جدی است !!
میفهمد اصلن .. چه میگویم نمی فهمد که ..
نگفتم بهش که وقتی نیستی دنیا چه قبر تنگ و تاریکیه...
دل که داو نداره ، دارو نداره ، آمپول نداره ، دکتر نداره ..
دل اگه دردی شد دردش بی درمونه ..
عین یه اسب پیر پا شکسته ...
باس ولش کنن یه گوشه چیکه چیکه تموم بشه ...
باز گفت چته تو ؟؟؟ چرا حرف نمیزنی .. نیگاش کردم ، همونجور چمباتمه نشسته بدیم گوشه حیاط آسایشگاه
زیر اون درخت بلنده ...
گفتم دکتر جان قدتو قربون ! بهم بگو تشنه ت باشه آب میخوری یا قرص ؟؟؟
گفت : خب معلومه آب ..
گفتم همین دیگه منم تشنه ام ...چیه هی قرص میدی بهم هی آمپول میزنی تو تنم ..هی میگی منو ببرن سرم رو برق بزارن ...
تشنه ام لاکردار ..
وردار یه زنگ بزن به دلبر ..
یه لب بخنده برام .. بگو نگام کنه .. نه از این نگاه معلولیا ؟؟؟؟؟ !!!!
دلبرانه بنگره !!!!
نیگا کرد ..عین ننه بچه مرده ..چشاش تر شد .. نشست کنارم ..
دو تا سیگار آتیش زد ، یکی خودش یکی من ...
گفت :
دلبرت رفته دیوووووونه .. برا همیشه رفته ... اینو بفهم ...!!!
و بعد زد زیر گریه !!!! چرا گریه میکرد ؟؟؟
بهش نیگا کردم .. و سرم گرفتم بالا به شاخ بلنده درخت !!!
و با خودم گفتم
بیا دو تایی خودمون رو
بیاویزیم از زلف سیاه نبودنش ؟؟؟؟؟
صدای پرنده ها و نسیم خنک بهاری
بهار دلکش رسید دل به جا نماند دلبر!!!
بی تو .. بهار ..شکوفه .. پرنده .. نسیم .. گل .. سبزه
انصافانه اس ......؟؟؟!!!!!!
................................................................
پ. ن : نمیدونم از کیه .. تو اینستا بود خیلی به دلم نشست... یه غم عجیب و خاصی مخصوصا لوکیشن آسایشگاه .. که خیلی تو ذهنمه .. چقدر دیشب با خوندنش گریه کردم ...وقتی با گریه میخوابم
صبحش .... سنگین پا میشم .. خیلی سنگین .. میگن گریه آدمو سبک میکنه .. چرته .. دروغه محضه !!!
دلت تهرون ، چشات شیراز
لبت ساوه ، هوات بندر
بمم هر شب ، تنم تبریز
سرم ساری ، چشام قمصر
دلم ، دل تنگه تنگستان
رو دوشم درد خوزستان
غرورم ایل قشقایی
تو رگ هام خون کردستان
تو خونه م جنگ تحمیلی
تو خونه ت ملک اجدادی
خرابم مثل خرمشهر
ولی ، تو خرم آبادی
تمام کودکی هامو بهم دنیا بدهکاره
تو با لالایی خوابت برد منم با موج خمپاره
دیگه خسته ام از این شهرو از این دنیای وا مونده
می خوام برگردم اونجایی که انگشتام جا مونده
دلم بعد از تو با هر چی که ترکش داشت جنگیده
دیگه بعد از تو به هر کی که درکش کرد خندیده
رو دستم داغ سوسنگرد
تو قلبم عشق خونین شهر
خیالم رکس آبادان
اسیرم باز توی این شهر
موهات قشلاق دستامه
برام بن بسته هر کوچه
مث تالار آیینه
به هر سمتی برم پوچه
دیگه خسته ام از این شهرو از این دنیای وا مونده
می خوام برگردم اونجایی که انگشتام جا مونده
دلم بعد از تو با هر چی که ترکش داشت جنگیده
دیگه بعد از تو به هر کی که درکش کرد خندیده
............................................................
پ . ن : چاووشی طوری میخونه انگار سرب داغ میریزه تو رگات و از چشمات در میاد .. صداش مثل چاقو تو قلبت می شینه و هی میچرخه توش ..
سکوت چه بلایی سر آدم ها نمیاورد...
یک دنیا حرف نگفته صف میکشند پشت دیوار لبها...
چه بغض هایی که دفن میشوند در گلو ...
حتی هوا هم هوای دلخوری میشود ...
سکوت است دیگر ...
شاید مملو باشد از حرفهایی که نیمه شب در صفحه چت هایمان تایپ شدند اما ..
سرنوشتشان پاک شدن بود ... نه خوانده شدن ...
سکوت هوای دلگیری دارد ...
بغض سهمگینی دارد ...
غم سنگینی دارد ...
سکوت جنازه ی احساسی است که به دست خودمان به دار کشیده شد...
................................................