من درسم را خوب خوانده بودم!!!
آماده برای کنکوری موفق!
همه چیز داشت خوب پیش میرفت!
از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم …
که ای کاش این کار را نمیکردم!
سوال اول آرایه ادبی بود
شعری از هوشنگ ابتهاج….
“بسترم …صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری….”
و نتیجه این شعر ….کنکوری با رتبه افتضاح بود…!
راستش من
سر جلسه کنکور
تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم!
دیدم که اینگونه پریشان شدم!
همه سرگرم تست زدن
و پسرکی سرگردان در خیابان ….!
نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن …حتما 100 میزنی!
هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال….
با یک شعر نیم خطی
گذشته را گره بزند به آینده!
.
.
فدای سرت ….
دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست!
علی سلطانی
این روزها انقدر به تو فکر میکنم #علی_سلطانی
که خواب هایم از پیش تعیین شده است!
می آیی
دستم را میگیری
شهر را قدم میزنیم
سینما میرویم
قهوه مینوشیم
شعر میخوانیم
در نگاهم زل میزنی
میخواهم ببو…
که زنگ ساعت به صدا در می آید!
و من می مانم و رویایی که در طول روز رهایم نمیکند!
عادت کرده بود قبل از خواب برایش شعر بخوانم،
یکجوری عادت کرده بود که تا نمیخواندم خوابش نمیبرد
یادم هست یک شب داشتم از مسافرت بر میگشتم که تلفن همراهم خاموش شد و یک مسیر طولانی هیچ گونه دسترسی به تلفن نداشتم.
خلاصه پنج صبح بود که رسیدم خانه و تا گوشی را روشن کردم….
دیدم هر پنج دقیقه یک بار پیام داده که:
“من خوابم نمیبره، شعر لدفا”
آخرین پیامش هم برای دو دقیقه پیش بود…اشکم بی اختیار روی گونه لم داد…دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم ..آن چنان که کل شهر توان جدا کردنمان را نداشته باشند…
عزیزم نمیدانم باز هم بیدار میمانی یا نه! نمیدانم باز هم بی خواب میشوی یا نه!
فقط راستش را اگر بخواهی، کلی شعر روی دستم باد کرده…، کلی شعر که برای اپراتور میخوانم وقتی میگوید مشترک مورد نظرت خاموش است، کلی شعر که این بار من را بی خواب کرده اند…،
کلی شعر که نمیدانم بدون گوش کردنشان
چگونه میخوابی؟!!
#علی_سلطانی