گلی اگر که می چینید
گیاهی میمیرد
زیرا یک بار
فقط بک بار خواب تبر می بیند !
حال آمده اید به خاطر چیدن گل سرخ
ساقه نازک گل سرخ
به خاطر کندن گل سرخ اره آورده اید ؟
چرا اره ؟
فقط به گل سرخ بگویید ..هی ! تو!
خودش می افتد و می میرد..
تمام رنگ سرخش به سیاه میزند گل سرخ
کشتن یک نوزاد که زهر نمیخواهد
با " کلاشینکف " که پروانه شکار نمیکنند
فقط به مادرش بگویید که شیر ندهد به یک قنداقی
و پروانه را بگذارید لای تکه های یخ
روزنامه ها را توقیف کنید
بعد می بینید که ما می میریم
بی سرو صدا می میریم ..
بیژن نجدی
اینکه من شرایط تو را درک میکنم
دلیل نمیشود تو هرکاری که دلت میخواهد بکنی ..
تو بیماری ، غمگینی ، افسرده ای ، تنهایی ، مشکلات زیادی داری ..
توی غربت مانده ای ، جفا دیده ای ، بی کاری ، نداری ، بی اراده ای ، خجالتی یا کم تجربه ای یا هر چی ؟ خب ، چه بد
شاید بخواهم بتوانم کمک ات کنم . شاید هم نه .. اما دانستن شرایط تو ، مجوز هر رفتاری از سوی تو نمیشود خب ؟
این ها را هر روز صبح توی آینه به خودتان بگویید ..
تهش هم اضافه کنید ..
عزیزم دنیا به تو بدهکار نیست !
حسین وحدانی
.............................................
پ . ن : ی مشت " نمیشه " " نمیتونم " " نباید " و " نه " جمع شدیم دور هم اسمشو گذاشتیم زندگی .. والا
باید امشب حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا ...
به خدایی که خودم میدانم
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند
به خدایی که دلش پروانه است
و به مرغان مهاجر هر سال
راه را میگوید ..
و به باران گفته ست
باغها تشنه شدند !
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست
که مبادا که ترک بردارد
به خدایی که خود میدانم ...
........................................................
امروز هم
بی "صبح بخیر عزیزم " ات آغاز شد
یک جمله ی ساده که قادر بود
خورشید مرا
از پشت کوهها بیرون بکشد
بالا بیاورد
بنشاند پشت میز صبحانه
من در ادامه شب
میز را چیدم
من در ادامه ی شب
صبحانه ی گنجشگها را دادم
من با چراغهای روشن
به خیابان زدم
و هیچ کس نمیدانست
در درونم زن دیوانه ایست
که روزش
فقط به چند کلمه ساده
وابسته است ...
رویا شاه حسین زاده
دیگر همه چیز تمام شده بود
دل من از وسط به دو نیم شده !
ولی این دل بدجنس هم جوش خورد!
تو باید آن بادبانهای وصله دار را دیده باشی
که وصله های قرمز و زرد و سیاه را با نخهای ضخیم به آنها دوخته اند
و دیگر حتی در توفانهای شدید هم پاره نمیشوند ...
دل من هم مثل آن بادبانهاست ..
از هزار جا سوراخ شده و هزار وصله خورده است
دیگر از چه بترسم ...!
نیکوس کازانتزاکیس