می ریزیم
ریز
ریز
چون برف
که هرگز هیچکس ندانست
تکه های خودکشی یک ابر است.
(گروس عبدالملکیان)
این روزها که هیچ چیز سر جای خودش نیست،
ترجیح می دهم چشمهایم را ببندم
و به تو فکر کنم:
روی کاناپه، کنار آتش شومینه دراز کشیده ای
و انگشتهایت که مثل گیلاس برق می زنند
و رگهای شقشقه ام را به مرز انفجار می رسانند..
لحظه های بی بازگشتی که هر جرعه چای، هر پک سیگار در حکم نجات یک واژه است.
یک غیرنظامی که هر چه به آغوشم نزدیکتر باشی،
همانقدر مرگ وادار به عقب نشینی می شود.
من یک فعال ضدجنگم که جز بوسه سلاحی نمی شناسد
که دور تا دورت را با شعر، سیم خاردار کشیده است.
(امیر سربی)
تا به حال لبهایت حواست را پرت کرده؟
تا به حال دلتنگ تو بوده ای تا بفهمی چه می گویم؟
یکبار بخواب،
جای من بنشین
و به نفس کشیدن آرامت نگاه کن...
(عباس معروفی)
روزی من نیز خواهم مُرد و شعرهای نسروده ام در من باقی خواهند ماند و جهان تا ابد به شعرهای نسروده من فکر خواهد کرد، به تو وقتی داری آرام آرام روسری قهوه ای ات را برمی داری، در حال نشستن روی مبل و خیره در نگاه شاعری که ضربان قلب اش مدام بالا و بالاتر می رود، شاعری که وحشی ترین کلمه ها را رام می کند و تو را نیز... (فردین نظری)
نامت با تمام نامهای متفاوت تفاوت عجیبی دارد؛
آرامشی که آشوبم می کند!
ذکر نامت آرامم می کند،
حتی اگر جای تو دیوار بگوید:
جانم!