ماهی ها نه گریه می کنند، نه قهر و نه اعتراض.
تنها که می شوند،
قید دریا را می زنند
و تمام مسیر رودخانه را تا اولین قرار عاشقی شان برعکس شنا می کنند...
(بهرنگ قاسمی)
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد.
خداحافظی دلیل، بحث، یادگاری، بوسه، نفرین، گریه... خداحافظی واژه نمی خواهد.
خداحافظی یعنی در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو که شک کنند به چشمهایشان، به خاطره هایشان، به عقلشان
و سؤال برشان دارد که به خوابی دیده اند تو را تنها یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده؟!
خداحافظی یعنی زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دست آشنایی ات را پیش از دراز کردن، در جیبهایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این "سلام" خانمانسوز.
خداحافظی "خداحافظ" نمی خواهد...
(مهدیه لطیفی)
"زخم" من "خوب" شد و درد من اکنون این است:
"خوب" من بودی و تبدیل به "زخم"م شده ای!
(احسان پرسا)
لباسهایت را درمی آوری؛
انگار دارند پرتقال پوست می گیرند؛
عطرش تمام اتاق را...
(آبا عابدین)
یک سینه حرف هست ولی نقطه چین بس است
جانم ! دل و دماغ ندارم همین بس است
یکبار زخم خوردم و یک عمر سوختم
کو شوکران که زندگی این چنین بس است
عشق آمده ست... عقل! برو جای دیگری
یک پادشاه، حاکم یک سرزمین بس است
ظرف بلور! روی لبت خنده ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است
یک ذره آفتاب و کمی ذره بین بس است
ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز
که سوز زخم کهنه افسار و زین بس است
اصلاً از این به بعد شما باش و شانه هات
ما را برای گریه سر آستین بس است
(حامد عسکری)
منظور از نگاه کردن به در،
گوش سپردن به تلفن،
قدم زدن در هال،
رفتن و برگشتن به سر و ته کوچه
تویی
و ما همچنان قدم می زنیم،
به تلفن گوش می دهیم
و به سر و ته کوچه می رویم...
ما اینیم.
(علیرضا روشن)