می دانی نیمه شب وسط یک خواب سنگین بی هوا در تخت نیمه خیز شدن،
نشستن،
با دهانی گس و تلخ کورمال کورمال دنبال پاکت سیگار گشتن،
روشن کردن
و پکی از سر درد به آن زدن یعنی چه؟
همان بهتر که ندانی.
من می گویم:
خوش به حالت!
تو هم به قول مجریان تلویزیون:
به ادامه برنامه خواب آرامت،
به زندگی ات ادامه بده.
(امیر سربی)
تو را نه باید دید،
نه باید شنید،
نه لمس،
نه دوست داشت حتی...؛
بی دفاع،
در محیطی به مساحتِ تنِ تو،
در مهی غلیظ از صدای تو،
باید راه رفت
و چشم
چشم را...
اگر ببیند که دیگر عشق نیست!
(مهدیه لطیفی)
هرچه گفتنی بود، گفتیم.
هرچه شنیدنی، شنُفتیم.
باقیاَش دیگربا بوسههایی که بهتر از مازبانِ هم را میفهمند!
(رضا کاظمی)
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده، فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد، نوه اش سمت اتاقش نرود
خسته ام، کاش کسی حال مرا می فهمید!
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است
(علی صفری)
وای از نیمه شبی که بیدار شوم تو را بخواهم
و پاکت سیگارم خالی باشد...
(؟)