شب که می شود ،
نبودنهایت را زیر بالشم می گذارم
و شجاعت خود را زیر سؤال می برم ...
دوام می آورم تا فردا ؟!
برای تو از تو نوشتم تا بدانی هیچکس به اندازه تو در وجودم جاری نیست و تو ... اگر خواستی برای من هیچ ننویس ، تا دلمخوش باشد که شاید ... هنوز می خواهی مرا !!! (ایمان راد)
شراب خواستم ... گفت : "ممنوع است" آغوش خواستم ... گفت : "ممنوع است" بوسه خواستم ... گفت : "ممنوع است" نگاه خواستم ... گفت : "ممنوع است" نفس خواستم ... گفت : "ممنوع است" ... حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ، با یک بطری پر از گلاب ، آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ، سنگ سرد مزارم را و چه ناسزاوار عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ، نگاه می کند و در حسرت نفسهای از دست رفته ، به آرامی اشک می ریزد . ... تمام تمنای من اما سر برآوردن از این گور است تا بگویم هنوز بیدارم ... سر از این عشق بر نمی دارم
بیرون پناهگاه می مانم و درون را نگاه می کنم ،
درحالیکه در اطرافم ، از هر سو ، بمب می ریزند ،
تو در داخل پناهگاهت چقدر سرحال و در امان و خوشحال بنظر می آیی ،
آیا گفته بودم که من به این چیزها توجه می کنم ؟
آیا گفته بودم که چه شگفت آور هستی و چقدر ناراحتم که از هم جدا شده ایم ؟
عزیزم ، من بیرون پناهگاه تو ایستاده ام ،
اما امیدوارم که در قلب تو باشم .,
(شل سیلور استاین)
داد می کشیدم ،
نمی شنید ،
به خیالم کر شده بود ،
به خیالش لال بودم .
اکنون که سکوت کرده ام ،
من مشکلی ندارم با او ،
او مشکلی ندارد با من ..
به خیالم ارزش فریاد کشیدن ندارد ،
به خیالش آدم شده ام .