سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که اندیشه اش را به کار اندازد، به پاسخ خود می رسد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1740
بازدید دیروز :67
کل بازدید :835366
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/22
8:9 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد...
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی ...

فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن ...
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری ...

افشین یداللهی


  
  

عشق یک عکس یادگاری نیست و یک مزاح شش ماهه یا یک ساله نیست. واقعیت عشق در بقای آن است ،حقیقت عشق در عمق آن .و این هر دو در اراده ی انسانی ست که میخواهد رفعت زندگی را به زندگی بازگرداند.

من دختران و پسران بسیاری را می شناسم که تمام هدفشان از طرح مسئله ی عشق ،رسیدن است. عجب جنجالی به پا می کنند! عجب در گیر می شوند ! اعتصاب غذا. تهدید به خود کشی. قرصهای خواب آور.

تهدید. گریه. سکوت. فریاد و سر انجام رسیدن. مشکل اما از همین لحظه آغاز می شود. وقتی هدف اینقدر نزدیک باشد ـ گرچه کمی دور هم به نظر می رسد ـ بعد از زمانی که برق آسا می گذرد، دیگر نمی دانند چه باید بکنند ـ با اولین شست و شوی پرده ها ، لب پر شدن بشقاب ها ، بوی کهنگی گرفتن جهیز،می مانند معطل.

قصد بی حرمتی به هم را که ندارند. بی حرمتی، فرزند کهنگی ست، فرزند تکرار. این را باید می دانستند که رسیدن ، پله ی اول مناره ییست که بر اوج آن اذان عاشقانه می گویند. برنامه ای برای بعد از وصل.برنامه ای برای تداوم بخشیدن به وصل. از وصل ممکن و آسان تن به وصل دشوار و خطیر روح. برنامه ای برای سد بندی قاهرانه در برابر خاطره شدن. برنامه ای برای ابد. برای آن سوی مرگ. برای بقای مطلق. برای بی زمانی عشق...


عشق، قیام پایدار انسانهای مقتدر است در برابر ابتذال. با این وجود، عشق یک کالای مصرفی ست نه پس انداز کردنی.

نادر ابراهیمی


  
  

زندگی با همه وسعت خویش  محفل ساکت، غم خوردن نیست

 

 حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست  اضطراب وهوس دیدن و نادیدن نیست

 زندگی خوردن و خوابیدن نیست  زندگی جنبش و جاری شدن است

  زندگی کوشش و راهی شدن است 

از تماشاگه آغازحیات تا به جایی که خدا می داند.

زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف،

یادمان باشد اگر گل چیدیم،

عطر و  برگ و  گل و  خار،همه ی همسایه ی دیوار به دیوار همند ...

سهراب سپهری


  
  

وقتی چیزی مرا رنج می داد، در موردِآن با هیچ کس حرفی نمی زدم. خودم در موردش فکر می کردم،

به نتیجه می رسیدم و به تنهایی عمل می کردم. نه اینکه واقعا احساسِ تنهایی بکنم، ...

فکر می کردم که انسان ها، در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات دهند.

گاهی نه همیشه  واغلب  این تنهایی فکر کردن احساسی فکر کردن و تنهایی تصمیم های بزرگ گرفتن

 به ضررم تمام شده ... چون هیچ کس نبوده که رویش حساب کنم ... و آنقدربه او اطمینان داشته باشم که

همه ام را همه نداشته هایم را به او بسپارم .. و همیشه تاوان این تصمیم ها را بدجوری با جان و مالم  پس داده ام ...

چه میشود کرد ... تنهایی ... این دردها را هم دارد ...


  
  

مشت می کوبم بر در پنجه می سایم بر پنجره ها


من دچار خفقانم خفقان من به تنگ آمده ام از همه چیز ...

بگذارید هواری بزنم ..

آی ..

با شما هستم


این درها را باز کنید ...

فریدون مشیری


  
  
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >