.........
مگر می شود در یک نقطه ماند ؟
مگر می توان ؟
تا کی و تا چند می توانی چون سگی کتک خورده درون ِ لانه ات کز کنی ؟
در این دنیای بزرگ ،
جایی هم آخر برای تو هست.
راهی هم آخر برای تو هست.
در ِ زندگانی را که گِل نگرفته اند !
محمود دولت آبادی ...
اکثر انسان ها
حتی جسارت بخشیدن و دور ریختنِ لباس هایی
که مدت هاست بدون استفاده در کمدهایشان آویخته شده را ندارند
بعد از آن ها توقع داریم باورهای غلطی را که قرن هاست
در ذهنشان زنجیر شده به راحتی کنار بگذارند و دور بریزند.
جهل نرم ترین بالشی ست که انسان می تواند سر خود را بگذارد و بخوابد.
مردانگی از نگاه یک زن چیست؟
به خیالت جیب پر پول و مقام و هدیه های آنچنانی ؟
رستوران های شیک کلاس بالا و سیگار و مشروب؟
نه جانم، این ها نیست ...
مردانگی همه اش خلاصه می شود در یک کلام ...
«امنیت»
امنیت میدانی چیست؟
محکم دستش را گرفتن ...
با دیوانگی هایش زندگی کردن ...
احساس زنانه اش را فهمیدن ...
امنیت یعنی دستت را که می گیرد ...
صورتت را که می بوسد ...
بداند ناب تر از دست های تو دستی نیست ...
بداند ماندنی تر از نگاه تو چشمی نیست ...
بداند برای بوسه هایش مرز نمی گذاری ...
برای خنده هایش می خندی ...
برای گریه هایش شانه می شوی ...
بداند برای راست گفتن مستی نمی خواهی ...
بداند برای لحظه های تنهایی ات سیگار نمی خواهی ...
بداند که می دانی برایش بالاترین رستوران شاید در پایین ترین نقطه ی شهر باشد ...
اصلن هر کجای شهر ...
اگر تو باشی همه جا لوکس ترین جای ممکن می شود ...
این ها «مردانگی» ست ...