شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم
مرا چون آینه هر کس به کیش خویش پندارد
و الّا من چو مِی با مست و با هشیار یکرنگم
شبی در گوشه ی محراب قدری «ربّنا» خواندم
همان یک بار تارِ موی یار افتاد در چنگم
اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده ام یک عمر دنیا را به آهنگم
به خاطر بسپریدم دشمنان چون «نام من عشق است»
فراموشم کنید ای دوستان من مایه ی ننگم
مرا چشمان دلسنگی به خاک تیره بنشانید
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست داریم که
دوستمان نمی دارند،
همان گونه که آدم هایی نیز یافت می شوند که
دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداریم.
به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان برمی خوریم و
همواره برمی خوریم،
اما آنانی را که دوست می داریم
همواره گم می کنیم و
هرگز اتفاقی در خیابان به آنان برنمی خوریم ...!
چرا شیر سلطان جنگل است در حالی که نه بدن ورزیده ای چون گوریل، نه قدرت بازوی خرس، نه سرعت پلنگ، نه خیز آهو، نه درندگی گرگ، نه شکمبارگی کفتار و نه حیله گری روباه و ... داشته باشد؟
چه چیز سبب این عنوان برای شیر شده است؟
شیر را به دلیل خصایص رفتاری که دارد سطان جنگل می گویند زیرا:
شیر تا گرسنه نباشد شکار نمی کند.
«درنده خو نیست»
در وقت گرسنگی شکاری به اندازه ی نیازش را انتخاب می کند و نه بیشتراز نیازش.
«طماع نیست»
در بین حیوانات قوی ترین را برای صید انتحاب می کند.
«ضعیف کش نیست»
از میان حیوانات ماده های باردار را انتخاب نمی کند.
«رحم و شفقت دارد»
بعد از شکار، اول اجازه می دهد خانواده تغذیه کنند.
«از خود گذشتگی دارد»
هیچگاه مانده ی غذای خود را دفن و یا دور از دسترس سایر حیوانات نمی گذار.
«بلند نظر و سفره گذار است»
و در آخر به وقت کهولت و مریضی از گله جدا می شود تا مزاحم آنها نباشد.