باران را به یاد آور؛
و نیز تمناهای بی صدای شبنم را.
به بهار بگو باورش داری!
عشقی که او در آسمان بی کسی نثارت کرده بود،
توهم نبود؛
آبرویی بود که سال های سال،
آن را برای تو جمع کرده بود؛
و ابری از حزن،
که فقط وقتی می بارید
که تنها شکوفه اش پژمرده می شد.....
سروین
............................
کاش میتوانستم دیوارها را هل بدهم،
یا اصلا ویرانشان کنم.
آنوقت به جایشان گل میکاشتم
تا دل تنگم حال و هوایی تازه بگیرد؛
حالی که با تو خوش باشد و
هوایی که بوی تو را بدهد .....!
سروین
.....................................
افرادی هستند که وارد زندگیت میشوند نه برای ماندن نه برای ساختن نه برای آرامش نه برای ارتقاء روح و جسم رنجورت ..
افرادی هستند که میایند ، درکنارشان آرامش معنایی ندارد میایند و با خود میبرند همه اعتبار ی را که سالیان سال برای بدست آوردنشان
خون دل خورده ای ... میایند و میبرند اعتماد به نفس ، غرور ، شخصیت و عزت نفست را .. میایند تا به تو ثابت کنند که هیچ نیستی ..
کسانی که با خود خواهی و غرور چنان خود را برای حضور در زندگیت محق میدانند که خودت هم باور میکنی که باید باشند ...
آنقدر اصرار به ماندن میکنند و دم از دوست داشتن میزنند که با هیچ دلیل و منطقی راضی نمیشوند ..نه برای اینکه دوستت دارند نه ،
نه برای اینکه به قول خودشان بی تو نمیتوانند زندگی کنند باز هم نه .. میایند دم از عشق میزنند برای اینکه آن حسی را که در کنار شما
و روح شما دارند در هیچ کجای دیگر ندارند .. و این دوست داشتن صرف شما نیست بلکه دوست داشتن خود خودشان است ..
نمیروند ... آنقدر نمیروند تا اینکه اتفاقی ناگوار ، حادثه ای تلخ و سیاه آنان را مجبور به رفتن کند .. اینبار میروند چون چاره ای ندارند جز رفتن ..
به همان هزار و یک دلیلی که نمیرفتند و اصرار به ماندن داشتند ... اینبار با هزار و یک دلیل دیگر ماندن را صلاح نمیدانند ... اینبار خود را محق
میدانند که نباشند وقتی میروند .. برای همیشه میروند ...
تازه میفهمی که وجودشان جز غم و اندوه و اشگ و حرمان ثمره ای برای زندگیت نداشته ، تازه معنای آرامش و سکوت را میفهمی ...
کسانی که در کنارشان آرامش معنایی ندارد..
بعضی ها رفتنشان از ماندنشان زیباتر است .. بعضی ها را باید از حریم قلب و روحت دور راند .. بعضی ها را هرگز نباید درخلوت روحت راه
داد ..
این بعضی ها هرگز فراموش نمیشوند ... چون رد پایشان در قلب و روحت همیشه میماند ..
ولی وقتی رفتنشان مترادف آرامش است و ماندنشان متضاد آن ... پس بهتر است که نباشند ..
بهتر است که بروند وپشت سرشان را هم نگاه نکنند ... بهتر است که تو نیز پشت سرت را هم نگاه نکنی .. بودنشان را هرگز نخواهی ..
چون آنچه را که در کنارشان از دست داده ای
هزاران بار بیشتر از آنچه بوده که در کنارشان بدست آورده ای ...
از رفتن بعضی ها نباید ناراحت شد نباید اشگ ریخت نباید افسوس خورد ... باید قدر این آرامش نسبی را دانست و خدا را شکر کرد ..
به بعضی ها باید گفت مرسی نیستی ... عزیزم .. مرسی .. خدایا شکرت
باران که گرفت غربتم را شستم
دلتنگی تلخ عزلتم را شستم
یک شب تو به خواب من مرا بوسیدی
یک هفته ی بعد صورتم را شستم ................................................
من نخل شدم ، قرار شد خم نشوم
جز با تو و خنده هات ، همدم نشوم
یک سیب دگر بچین و حوایی کن
نامردم اگر ، دوباره آدم نشوم.................................
پدر که باشی مجبوری فرق بین صورتی یاسی آدامسی و کالباسی را بفهمی.
باید هر شب موهای دخترت را آنالیز کنی که گل سر تازه نبسته باشد
و تو یادت برود قربان صدقه اش بروی و دل دخترت چروک شود.
پدر که باشی وقتی دخترت سر سفره دانه درشت زیتون را گوشه لپش دارد
و به دیالوگ های پاتریک و باب اسفنجی دل سپرده.
همینکه طره ای از موهایش را پشت گوشش می اندازد و هسته زیتون را گوشه بشقابش می گذارد.
تو دلت ضعف می رود ضعف.
پدر که باشی شب نصفه شب شال و مانتو و مقنعه دخترت را که اتو می کنی
یک بوی لاکردار لامصب زیر پره های بینی ات جان می گیرد. یک بویی ترکیبی…
ترکیبی از بوی وانیل و بنفشه و زعفران و تسبیح چوبی …
یک بویی که توی دلت انار پاره می کند و هی دکمه پاف بخار اتو را می زنی که این بو هی تکثیر شود
هی دیوانه بشوی هی دلت غنج برود…
پدر که باشی عمدا کلید خانه را جامی گذاری که دخترت گوشی اف اف را برداردو بالا که رسیدی
تشنه هم نباشی خودت را به نفس نفس بیاندازی و بگویی بابا یه لیوان آب برسون جیگرم حال بیاد…
پدر باشی دلت ضعف می رود از جلوی آینه بودن دخترت.
از یواشکی های مادر دختری که برایت تعریف می شود:
از : امروز یه ذره رژ زد کلی ذوق کرد…از : مثه مادر مراقبه نیکانه…
از : داشت جلو آیینه شعراتو می خوند… از مامان من کی ابروهامو…
از من می خوام برم پاریس تاتر بخونم …
من خدا را شکر می کنم که پدرم و امشب از خداوند می خواهم به حق صاحب امشب به هرکس که لذت
پدر شدن را نچشیده این لذت را تجربه کند.
متن اینستاگرام روز دختر حامد عسگری
خوشا به حالت دخترت باران حامد اقای عسگری گل .. حسودیم شد به دخترت .. به مادر دخترت هم
خدا حفظت کنه ...
بوسه نه خنده ی گرم ازدهنت کافی بود
این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود
دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟
قفس زلف شکن در شکنت کافی بود
میشد این باغ خزاندیده بهاری باشد
یک گل صورتی دشت تنت کافی بود
لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای
از همان دور مژه همزدنت کافی بود
قافیه ریخت به هم، خلوت من خوشبو شد
گل چرا ماه؟… درِ ادکلنت کافی بود
حامد عسکری