دید مجنون را شبی لیلا به خواب
کاسه ای در دست دارد خیس آب
گفت او را چیست ای شیدای من؟
در جوابش گفت ای لیلای من
کاسه ی آب است اما آب نیست
باده ی ناب است اما ناب نیست
اینکه میبینی حاصل افسون توست
دسترنج هق هق مجنون توست
سوختم در آتش بیداد تو
ریختم هر قطره اش با یاد تو
ابر بودم تشنه ی لیلا شدم ،
بس که باریدم تو را دریا شدم
عشق اگر روزی تو را افسون کند؟
لیلی اش را تشنه ی مجنون کند ...
پنجره ای برای دیدن تو
مدادی برای نوشتن تو
کاغذی برای کشیدن تو
میزی برای اندیشیدن به تو ...
چقدر به تو وصل می کند مرا
این درختان قطع شده ...!
کسی نمیتواند به طبیعت بگوید چرا زمستان شدی ؟ چرا پاییز نماندی ؟
کسی نمیتواند به برف بگوید که چرا اب شدی ؟ یا اصلا چرا آمدی که آب بشوی ؟
کسی نمیتواند به زمین اعتراض کند که چرا انقدر سرد میشوی ..
کسی نمیتواند به پاییز بگوید که چرا دلگیری ؟ چرا برگها را حرام میکنی ؟ چرا زرد میشوی ؟ چرا اخم میکنی ؟ چرا اشگ میریزی ؟
کسی به تابستان نمیگوید که چرا انقدر گرمی ؟ کسی نمی پرسد که بارانت کو ؟
از همه مهم تر بهار.... که همه چیز تمام است و هیچ کس به بهار نمیگوید که تا الان کجا بودی ؟ و کسی نمیگوید چرا همیشه نمی مانی ؟
هیج کس از تابستان توقع برف ندارد و هیچ کس از زمستان توقع گرمای تابستان و کولر آبی ندارد ...
همان قدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد .. آدم هم حق دارد ..
حق دارد یک وقتهایی زمستان باشد .. حق دارد یک وقتهایی سرد باشد ..یک وقتهایی دلگیر باشد و گریان
یک وقتهایی به طرر خفه کننده ای گرم باشد ...
گذر فصلها طبیعت آدم است
آدمها همیشه بهار نیستند .. اینرا مثل تغییر فصل ها بپذیریم و با آن مهربان باشیم ...
با خودمان مهربان باشیم ..
کیومرث مرزبان
درلبهای فردی که قلبش سرشاز ار عشق است نام خداوند خود به خود نقش میبندد
این بدین معنا نیست که شما مجبور باشید مرتبا نام خداوند را تکرار کنید بلکه به این معناست که دهان
شما لبها و زبانتان رایحه ، طعم و مزه پنهان در نام او را خواهد اشت ..
ذائقه انسان هیچ مزه ای را تا این حد نمی پسندد .
طعم نام خدا ناخودآگاه دائما روی زبان شما میچرخد درست مثل آب شدن یک آب نبات در دهانتان
درحالیکه شیرینی اش را در سرتاسربدنتان احساس میکنید ..
نام خدا یک نوع شیرینی و حلاوت خاص خودش را دارد ..
لازم نیست که صرفا نام خدا را تکرار کنید و یا روی ملافه رختخوابتان بنویسید که همه بخوانند
این کارها نتیجه ای ندارد ..
نام خدا بایستی لرزه به روح و جانتان بیاندازد ..نه از ترس که از عشق ...
اوشو
آدمهای زیبا و دوست داشتنی به صورت تصادفی به وجود نمیایند
زیباترین و دوست داشتی ترین انسانهایی که میشناسیم آنهایی هستند که با شکست آشنا شده اند
آنهایی که رنج را تجربه کرده اند
آنهایی که از دست دادن را تجربه کرده اند
آنهایی که پس از رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کرده اند
این افراد زندگی را به شکل متفاوتی میفهمند
آن را به شکل متفاوتی حس میکنند
به همین دلیل
آرامترند و دوست داشتن و محبت به دغدغه شان تبدیل میشود ...
..............................
به ما یاد داده اند که از خد بترسیم
یاد گرفته ایم که از هر چیزی بترسیم کل زندگی ما سرشار از ترس و اضطراب و بزدلی است
ترس از دوزخ ، ترس از غذاب ، ترس از فقر ، ترس از تنهایی ، ترس از خدا ...میاموزیم که ما خوب و شریفیم
چون میترسیم ..
اما واقعا فضیلتی که اینگونه تنها بر ترس استوار است ارزش محسوب میشود ؟
بجه ها را از خدا نترسانید .. از جهنم نترسانید از قهر خدا نترسانید ... از عشق خدا مهربانی بی حد و مرز
خدا به او بگوئید چون انسانها اگر از چیزی بترسند از آن دور میشوند و نمیتوانند آنرا دوست داشته باشند
از دوری خدا باید بترسیم نه از خود خدا ...
اوشو
...................................