هر چیزی حدی دارد...
حتی زیباترین رفتارها و قشنگ ترین خصلت ها هم وقتی از حدش میگذرد تبدیل به " آسیب " میشود و به آدم ضرر میرسانند
انسان بی آنکه بداند بیشتر وقت ها سخت ترین ضربه ها را از باورهایش میخورد !!!
از اینکه میخواهد در هر شرایطی " خوب " بماند و مدال افتحار " صبر و شکیبایی " را به گردن بیندازد...
بارها به خودش پشت میکند تا دیگران را راضی نگهدارد ...
آنجا که باید " فریاد " بزند سکوت میکند .. آنجا که باید از حقش دفاع کند " گذشت " میکند آنجا که باید تذکر بدهد حرفی نمیزند ...
و اینگون است که هر روز بدی ها بیشتر میسشود و خوبی ها کمرنگ تر !!!
چون همیشه عده ای خطا میکنند ... و عده ای بی وقفه میبخشند ...
ما همانطور که در برابر رفتارهای منفی مان مسئولیم..
در برابر خوبی های مان هم مسئولیت داریم که بجا و به اندازه خرج کنیم ....
فرشته رضایی
..............................................................................................
پ . ن : ما رفیق باری هامونو کردیم .. عاشق شدیم ، شکست خوردیم .. دل بستیم ، دل کندیم ، غصه های الکی خوردیم ، غصه های راستکی ام خوردیم ... خوشی های الکی کردیم ..
تاوان الکی و راستکی ام دادیم ... الان دیگه .. فقط آرامش برامون مهمه .. همین و بس!
روز من روز آزادی دخترکان است
از هراس باکره بودن...
رهایی زنان از نابرابر بودن
دو از جنسیت ، دردها را شمردن
نگاهی به رنج سالها که زنان را آلوده است
ازدواج تنها راه فرار و طلاق ننگ بر پیشانی
حس تلخ مفعول بودن و بردگی ...
روز من روزی است که زنان سرزمینم فریاد بر آرند
دستانی که پینه دارند...
چه فرق میکند که مردانه باشند یا زنانه
چشمانی که به راه دستمزدند
و پاهایی که تاول دارند...
روز من ؟؟؟
روز استقلال زنان است از حصرهای سنتی و سازماندهی شده
که اندازه میگیرند بکارت را ..
تارهای مو را و سرخی رژ را
روزی که بگذارند زن باشم و زن بمانم ...
و بودنم در کنار یک مرد تنها به علت عشق باشد و عشق باشد و عشق
بی نیاز از قوی تر بودنش و قوی تر دانستنش
هر روز ، روز من است
مریم پور صفری
.........................................................
پ .ن : هر روز ، روز من است ، اگر بگذارند ... به گمانم زن بودن در جهان سوم دشوارترین و طاقت فرساترین کار دنیاست...
فکر کنم گفتم برات :
نه برای آن زن زیبایی که با چشمان زنگی اش از پشت پنجره به درختان " منهتن " می نگرد
نه برای آن دخترک بلند قامت که مدال دختر شایسته را بر گردنش آویخته اند
نه برای آن رقاصه ای که از پشت شیشه تلویزیون چشم میلیونها مرد را از پلک زدن متوقف میسازد
نه برای آن بانوی اسب سوار که موهایش در باد به شعری از " نرودا " می ماند
من برای تو دلتنگم
من از میان این هشت میلیارد نفر
تنها برای تو دلتنگم
برای تو با آن لباس های ارزانت
همچون لباسهای کهنه خودم
برای تو با آن چشمهای عینک زده ات
که مرور سردرد های خودم هستند
من دلم تنها برای تو تنگ است
برای عطر کم قیمتت همجون ادکلن قلابی خودم
که قبل از رسیدن به هر قرار از پیراهنم میپرید ..
جز تو ، دلتنگ کسی نیستم
مثل بلال فروشی 22 ساله در بغداد
که دلتنگ بانویی 37 ساله در استکهلم نیست
که میان قفسه های فروشگاه سبد چرخ دارش را میچرخاند..
مثل ماهیگیر پیری در اوکراین با سیگاری بر لب و بطری ای نیمه خالی در دست
که دلتنگ دختری گندم گون در مراکش نیست
که رخت های شسته را بر طناب میاویزد
نه...
دلتنگ هیچکس نیستم الا تو ..
تنها دلتنگ توام
دلتنگ تو با هراس های کوچکت
و شمردن چند باره ی پولهایت برای کرایه ماشین
همچون دلهره ی خودم برای حساب کردن دو فنجان چای
من فقط دلتنگ توام و دلم میگوید
جهان بدون آن هشت میلیارد نفر هم راه خود را ادامه میدهد
اما بدون تو
اما تنها بدون تو
قطعا به پایان میرسد ...
بابک زمانی
گاهی فکر میکنم هر آدمی در دنیا باید یک کتاب بنویسد و اسم کتابش را بگذارد " اشتباهات من " زیرش هم درشت و خوانا اسم خودش را بنویسد نوشته فلانی
کتابی که بقیه آدمهای دنیا هم میتوانند آن را بخوانند .. کتابی که با زبانی ساده به تو میفهماند هیچ انسانی در دنیا نمیتواند از دست اشتباه کردن قسر در برود ...
اشتباهات کوچک و بزرگ آدمها که گاهی آنقدر عجییب و مسخره اند که دهانمان از شنیدن و خواندنشان بازخواهد ماند ..
اینکه بالاخره می فهمیم اشتباه برای همه موجودات است...
برای آن آهویی که درچند صدم ثانیه مسیرش را رست انتخاب نمیکند و شکار میشود ..
برای آدمهای باهوش و زرنگ ، برای آدمهای خوب یا بد ، این را میفهمیم که چطور میشود با یک اشتباه کوچک مسیر زندگیمان سالهای سال از مقصدی که همیشه شوق رسیدن به آن را داشتیم
دورتر شود ...
این را میفهمیم که چطور آدمهای به درد نخور زندگی را دو دستی نگه داشتیم و ازآن طرف بهترین هایمان را مثل سبزه سیزده بدر گره زده و پرت کرده ایم توی رودخانه ..برای باز شدن بختمان حتما!!!
چه کسی میداند آدمها در لحظات آخر زندگی داغ کدام اشتباه را بر پیشانی شان حس میکنند ؟! داغ آن چیزی که اتفاق افتادنش با همان یک اشتباه نابود شد و از بین رفت ..
گاهی اشتباهات آدمها و تاوان هایشان چقدر شبیه همدیگرند .. اشتباه کردن عامل سقوط و بیچارگی نیست و آن چیزی که در اصل دمار از روزگارمان در میاورد ..فراموش کردن همان اشتباهات است ..
اصلا مکر غیر این است که اشتباه میکنیم تا یاد بگیریم ... یاد گرفتن همین طور شروع میشود ...با باخت !!! بااز بین رفتن !! با از دست دادن !!! و عاقبت تکرار نکردن آن ...
یاد میگیریم آنجایی که با همه وجود دوستش داریم زود جا نزنیم ... صبر را یاد بگیریم ... کنار آمدن را ... معذرت خواهی و بخشش را ..
اشتباه معلم بزرگ و جذابی است که هم مارا در وسط میدان زندگی به فلک میکشد و هم درس را یادمان میدهد ..
نه وقت زیادی برای زندگی کردن داریم و نه برای تکرار کردن اشتباهات ...
فرزانه هوشیاری
.....................................................................