این اواخر
به من فکر می کنی
و دلت برایم تنگ می شود!
کاش زنده بودم و
این روزها را
می دیدم.
"کامران رسول زاده
تو بعد از کشف الکل،
شاعرانه ترین کشف بشری
من از سرودن تو
مست می شوم...!
"کامران رسول زاده"
سرم را بر سینه ی زمین میگذارم
رودی آرام
اسبی سر کش
قطاری بی قرار
سگی ولگرد
مردی خسته
براستی
صدای پای تو
از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟
آه ای مسافرِ خاموش
ظهور کن !
این قبیله ی بی عشق باید بفهمد
کسی که سر بر دامان زمین می گذارد
دیوانه نیست
عاشقی ست در انتظار.
"نیکی فیروزکوهی"
از دستهای من
جز این ثمری نیست:
گاهی ببارم
گاهی بمیرم
گاهی
اگر شد
در حیرت واژه ی دوست داشتن
تو را دوباره از نو بنویسم...
"نیکی فیروزکوهی
امروز که اینجا آفتابی بود
بیشتر از همیشه یاد تو بودم.
نه به خاطر خورشید زیبایش
یا دلچسبی گرمایش؛
یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و
من تمام روز لم داده بودم و کتاب می خواندم؛ نه
به یاد تو بودم به خاطر تمام حرف هایی که می شد
با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد؛
به خاطر صدای تکه های یخ لیوان شربتی که برایت می ریختم؛
به خاطر تمام عکس هایی که می گرفتم
تا سالها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم
به خاطر شعر... این شعر.
می بینی؟
نزدیک بودن، زیاد هم دور نیست...
"نیکى فیروزکوهى"