دستهای تو
زنی خفته در سینه ی مرا
بیدار میکند
نوک می زند به نوک انگشتانِ تو
در من زنی زمستان را دوباره بهار میکند
در من شعر
در من شور
در من عشق
در من لطافتِ یک زن بیداد میکند.....
در من زنی
هر شبِ خدا
هر شبِ خدا
مردش را با عشق و هوس اغوا میکند
در من زنی
با زنانه گی اش ماه و مهتاب را رسوا میکند
در من زنی
در آغوشِ گرم تو غوغا میکند
در من زنی
غوغا میکند..
"نیکی فیروزکوهی"
بیا زمینی باشیم
من از دوزخی که راهش به بهشت باشد می ترسم
فقط اگر
یکی مثل تو کنارِ من باشد؛
عشق باشد؛
جراتِ گناه باشد.
بگذار زمینی باشیم
بهشت همانجاست که من باشم و تو باشی
چه فرقی می کند که معصوم یا پر گناه باشیم؟
" نیکی فیروزکوهی"
به خدا گفته ام زحمت نکشد
نه نیازی به زلزله هست
نه نیازی به سونامی
همین که تو هستی
همین که تو می خندی
بلاهای بزرگی اند
که جهانم را با خاک یکی کرده اند...
"مهدیه لطیفی"
دخترهای دنیا به بیچارگی های من نیاز دارند! مثلا من امشب جان می کنم و چند سال بعد یکی پیدا می شود که بگوید راستی مثلا فلان مطلبت بود که راجع به گریپ فروت بود، یا راجع به فلان چیز...! خلاصه که شما یادتان است و من نه! من جان کندن هایم را می نویسم و از دوباره خواندنشان وحشت دارم، باورتان نمی شود اما من مطالب اینجا را هرگز دوباره نمی خوانم، برای من مثل برگشتن به صحنه ی قتلی ست که دست نخورده است، که هنوز پلیس ها جنازه و خون را پیدا نکرده و نبرده اند و گچ سفید و نوار زرد نکشیده اند؛ که هنوز همانطور بوی جان کندن می دهد!... من از بازگشتن به این صحنه ها می ترسم... من از تکرار جان کندن ها، از تکرار هق هق ها، می ترسم... و تو آنقدر نمی فهمی که خیال می کنی زن ها گریه می کنند تا چیزی به دست بیاورند!... خدایی در جهان نیست، خالقی در جهان نیست، فریاد رسی نیست و جهانِ پس از مرگی نیست، ولی چیزی هست که به گوشه ی چادر گل دار مادربزرگ ها و تسبیح هایشان وصل است حتی اگر من قبولش نداشته باشم، و من به همان خدا گله مندم! گله مند از اینکه چرا روزی که دکمه ی "استاپ ِ دوست داشتن" در تو گذاشت چیز دیگری را به اِزایش از وجودت کم کرد، اینکه بفهمی آدم حالشان بد است چیزی نمی خواهند!! که به کسی که عزیزی را از دست داده است نگویی: گریه می کنی که چه بشود یا چی چی به دست بیاوری؟!
طوفانِ خنده ها... طوفانِ درد... طوفانِ گریه ها... طوفان و سیل در آغوشی که نیست... که نمی فهمد که بودنش... که آخ... که بودنش...
کلیدواژه های به شدت کوچک و ساده ای دارد دوست داشتن؛
مثلا وقتی کسی نام کوچکتان را سالی یکبار بیشتر صدا نمی زند
آنهم تنها در مواردِ ضروری که واقعا نیاز به صدا زدنتان است، یعنی دوستتان ندارد
بی آنکه حتی خودش بداند!...
کسی که شما را دوست دارد در سر و تهِ بیشتر جمله هایش بیخودی نام شما هم هست! می بینید؟
همه چیز به همین وضوح است و ما کوریم؛ کور!