آنجایی که هیچ چیز با هیچ چیز فرق زیادی ندارد، فرقی هم نمی کند که آخرش چه خبر قرار است بشود! می سپارم به زمان و هر چه شد شد! نشد هم نشد! همه چیز را می سپارم به زمان الا تو را!
از این هایی که خدا را به خورد آدم ها می دهند دیده ای؟! اصلا خدای خوردنی بهتر از این نمی شود!
خدایی را که بشود خورد که خدا نیست!! من به اینجور آدم ها لبخند می زنم و می گویم: بله...بله... همینطور است که شما می گویید...بله...دقیقا...چه جالب...! حتی دوستشان هم دارم گاهی...!
و حتی بعضی حرف هایشان باورپذیر هم هست اما به قدر کفایت نیست که هاله اش زندگی ام را در خود بپوشاند و ثمره ی چندانی داشته باشد؛ یعنی از حدِ همان دلخوشی های یک روزه تجاوز نمی کند!
خدای من اما توی چشم های تو، خدایی می کند! و تنها یک راه بلد است برای آمدن روی زمین: "باران"!...
خدای من پیپ می کشد و صندلی اش قیژ قیژ تکان می خورد و اعصاب مرا خورد می کند!، و آن قدر پُر است که گاهی فکر می کنی هیچی برایش مهم نیست و کلا هیچی بارش نیست!
دیده ای این آدم هایی را که از بس پُرند راجع به هیچ چیز هیچ نظری ندارند و در دل به ریشِ ما نظرداران که حلق خود را پاره می کنیم با لبخندی نامرئی می خندند!؟
خدای من از همان هاست! مثل خودم یک کمی هم دیوانه است! گفتم دیوانه ام!؟ گفتی دیوانه ام!؟ گفتی نرنجم!؟ ای بابا رنجیدن ندارد که؛ حقیقت است یک جورهایی...! و راستِ راستش را بخواهی با همه ی
بدی هایش دوستش دارم تهِ دلم! دیوانگی ام را، خدای بی خاصیتم را، و تو را! و از همه بیشتر تو را، همین تو را! همین تو را گفته بودی: "اگر مالِ خودِ خودِ خودِ خودم باشی همیشه هستم"! تو را و همین دروغ های بزرگت را دوست دارم...!!
روح بزرگی می خواهد دیدنِ دلی که بی دلیل تا مرز عشق می تپد... روح مردانه می خواهد و سینه ای محکم، دیدنِ دلِ بی دلیلی که... بگذریم... نمی بینی!
چسناله هایی که گوش آسمان را کر کرده، دلشکسته هایی که به حمدالله همه از دم با من همدرد اند، هیچکدام مرا شبیهِ هیچکس نمی کند.
من دوستت نداشتم، من عاشقت نبودم، من "دل" داده بودم!! و تو مادرزاد کوری، در اثر حادثه اگر کور شده بودی شاید خدای خلفی یک روز از دنده ی راست بیدار میشد و شفایت می داد؛
تو اما مادرزاد کوری؛ و من مادرزاد خر!...
برای خر بودن به گوش دراز نیاز نیست، همین که با وجودِ تمام خداحافظ ها، هنوز دل توی دلت نباشد و چهارچشمی چشم به چهار طرفِ بهار دوخته باشی که شاید شوری... که شاید شروعی...،
همین یعنی خر های جهان باید یکجا جمع شوند و برایت کمر خم کنند و سوت بزنند و حلقه ی گلایلِ
قهرمانی بر گردنت بیاویزند!
دختربچه که بودم فکر می کردم حتما باید اسمم لیلا باشد تا تو سال ها بعد عاشقم شوی و برایم هی دیلینگ دیلینگ آواز بخوانی!...
بزرگتر که شدم فکر می کردم باید اسمم خورشید می بود، تا یک زندگی عاشقانه و خوش هوا بسازم با خانه ای پر از شیشه های رنگی و یک اتاق پنجدری!...
هیچ وقت فکر نکردم با مهدیه بودن چطور باید عاشقانه زندگی کرد.
دست ها روی طاقچه، چشم ها در کشو... هیچ کدام به کارتان نمی آیند دیگر! هر دو از حدقه و از کتف کنده شده اند!
غذا خوردن، تایپ کردن، برداشتن و گذاشتن اشیا، رانندگی کردن، حمام کردن، و تمام این ها کار دست هاست، نه کار دست ها!! کار دست ها فقط نوازش است، و گرفتن دست های تو حتی در مسیرهای کوتاه تر از یک متر!
فیلم دیدن، چیز خواندن، گریه کردن، باز و بسته شدن به وقت خواب و بیداری، و تمام این ها کار چشم هاست، نه کار چشم ها!! کار چشم ها فقط زل زدن توی چشم های توست، آنجا که بی صدا می شود چه چیزها که نگفت!...
و حالا دست ها روی طاقچه، چشم ها در کشو...
یه احمق تو سرمای این زمهریر
پی فصلِ آغوشِ تب دارِته!
یه شاعر که آرامشش با تو بود
نشسته جدایی رو از بر کنه
میگن خیلی وقته بریدی ازش
نمی خواد، نمی تونه، باور کنه!
کدوم گوری هستی؟؟ به دادم برس...!
تو آغوشِ کی بال و پر می زنی؟
به چشمای کی زُل زدی ...بی شرف!؟
بزن!... زندگیمو تبر می زنی!
...
سوال مهم: دردآور ترین بخش ابیات بالا چیست؟
الف: احمق بودن
ب: در سرمای زمهریر بودن
پ: آغوشِ تب دارت نیست
ت: پیِ آنچه نیست بودن...
الف: احمق بودن
ب: در سرمای زمهریر بودن
پ: آغوشِ تب دارت نیست
ت: پیِ آنچه نیست بودن...
ث: شاعر بودن
ج: آرامشش که دیگه نیست
چ: نشسته! (چون نمیدونه دیگه چی کار کنه!)
ح: جدایی
خ: "از بر کردن"ِ جدایی، (با این حافظه ی به هم ریخته)
د: اینکه ازش بریدی
ذ: اینکه "خیلی وقته..." ازش بریدی
ر: نمی خواد!
ز: نمی تونه!
ژ: "باور" کنه؟
س: کدوم گوری هستی؟؟
ش: به دادم برس!
ص: وجود داشتنِ آغوشِ یکی دیگه
ض: بال و پر زدن تو آغوش یکی دیگه
ط: وجود داشتنِ چشم های یکی دیگه
ظ: زل زدن به چشم های یکی دیگه
: بی شرف!؟
غ: کلا تبر خوردن به زندگی
ف:اینکه تبر به صورت کاملا اتفاقی! در دست همان شخص مورد نظر است
ق: سه نقطه
ک: اینکه ما نمی توانیم بفهمیم کدام دردآورتر است!
گ: اینکه کلا ما نمی فهمیم اینها درد اند!!