به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق
خود به تنهایی دنیایی است عشق
یا بیرونش هستی، در حسرتش......
یا درست در میانش هستی، در آتشش
تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سالهاست
رفته ...
تو
مالِ کسی نیستی
تو
حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری ...
میتوانی مدیونِ زخمهایت باشی
اما
محتاجِ آنکه زخمیَت کرده
نه !
دست بردار ...
از این افسانه ها ی بی سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را
از تو میگیرد
آنکه تو را
زخمیِ خود میخواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست
و
تو
سال هاست
حوای بی آدمی
حواست نیست ...
.
.
.
افشین یدالهی
ممنون آقای دکتر یدالهی عزیز ...
چقدر این شعر و متن به دلم نشست ..چقدر گریه کردم ... گاهی وقتی حرف دلتو از زبون یکی دیگه به این قشنگی میشنوی تلنگری میشه به روح زخمی و خسته ات .. به قلب شکسته و تکه پاره ات ..
باخودم میاندیشم خیلی .. واقعا کسی که مرد زندگی کس دیگه ایه ..
حتی ثانیه ای ارزش فکر کردن داره ... واقعا داره ؟؟؟؟ چقدر دیر به بعضی باورها میرسیم .. وقتی همه چی رو باختیم ...
یارب ادرکنی ...
لطفا نظرتونو بنویسین ..
دیوید: «یه مردی رو میشناختم که کور بود. وقتی چهل سالش شد جراحی کرد و بینائیشو بدست آورد.»
دختر: «چطوری بود؟»
دیوید: «اولش خیلی خوشحال بود. چهرهها... رنگها... منظرهها... ولی همهچی تغییر کرد. دنیا بدبختتر از اون بود که تصور میکرد. هیچکس بهش نگفته بود چقدر کثافت اونجاست. چقدر زشتی. همه جا زشتی میدید. وقتی کور بود، عادت داشت با یه تیکه چوب تنهایی از خیابون رد بشه. وقتی بینائیش رو بدست آورد، از همه چی میترسید. شروع کرد توی تاریکی زندگی کردن. هیچوقت از اتاقش بیرون نمیومد. سه سال بعدم خودشو کشت.»