آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترسهای مرا میبلعد
لغتنامهها دروغ میگفتند
آغوش تو
یعنی پایان سردردها
یعنی آغاز عاشقانهترین رخوتها
آغوش تو یعنی “من” خوبم !
| مهدیه لطیفی |
بعضی روزها
حال آدم یک جور عجیبی خوب است
خوب که میگویم
نه اینکه مشکل نباشد ها
نه ...
خوب یعنی خدا دستش را میگیرد
مقابل غم ها
میگوید "امروز بنده ام باید خوشحال باشد ، سراغش نیایید"
و تو هی ذوق میکنی
از خوشی های کوچک زندگی ات
از اتفاقاتی که انتظارش را نداری و میشود ...
گفتم انتظار ، یادم آمد
هر روزی که بی انتظارو شاکر
چشم گشودم "حالم خوب بود "
خوب که میگویم
نه اینکه به تمام آرزوهایم رسیده باشم ها !!.نه...
خوب یعنی خدا را رأس آرزوهایم قرار دادم
و همه چیز را به او سپردم ...
| نازنین عابدین پور |
زنها هیچ وقت نمیتوانند سناریوی خوبی را برای خداحافظی به اجرا درآورند!
زنها ناشیاند در خداحافظی...
بغض کار دستشان میدهد!
لرزش دستشان، لرزش صدایشان،
تمام بیتفاوتیشان را که پشت یک خنده مصنوعی پنهان کردهاند، لو میدهد...
موقع خداحافظی
موقع سفر
هوای بانو، هوای این زن نازک دل را که بلد نیست ادای خداحافظی را دربیاورد، داشته باشید.
موقع خداحافظی، لحظهای از مردانگیتان را با حرکت دستی که طرهای از موهایش را پشت گوشش میاندازید
با بوسهای کوچک
با « یک مواظب خودت باش » جا بگذارید!
زنها تاب و طاقت خداحافظی را ندارند،
مگر اینکه لحظهای از خودتان رو توی دلش، توی چشمانش جا بگذارید!
| فاطمه بهروزفخر |
صبحانه را میتوان با دِسِرِ عاشقانه های شیرین میل کرد...
وقتی اَلَکی حواسم را پرتِ روزنامه خواندن کنم و از فنجان تو چای بنوشم و بعد با کلی آب و تاب بگویم:
عجیب است...چقدر چایِ امروز خوش طعم شده...!
چشمانت به خنده بیفتد و لقمه ی نیمه گاز زده ام را از دستم بگیری
و بگذاری دهانت و بگویی: عجیب تر اینکه نان و مُرَبایِ امروز هم طعم هیجان انگیزی دارد و هضم این مزه های عجیب،
بوسه ای میخواهد که از ابتدای صبح روی لب های جنابعالی دارد زبان درازی میکند!
| علی سلطانی |
در من کسی جان میدهد هر شب
با خاطراتی سرد و تکراری
دیوانه جان کی میشود اصلا
از حال و روزم دست برداری .. ؟
من از تو و این زندگی سیرم
بر باد دادم آشیانم را
میخواستم پَر وا کنی در من
آبی ندیدی آسمـانم را ...
ویرانه ها را خوب میفهمم
استادِ ماندن زیرِ آوارم
لبخند بر لب میزنم اما
دردِ وخیمی در سرم دارم
دردِ وخیمِ در سرم هستی
احساسِ پوچی بینِ اشعارم
پلکی بزن پیش از عبورت یک
مُردن به چشمـانت بدهکارم ..
دلبستگی طعمِ گَسی دارد
با بغض های قصه درگیری
دستت که از دستش جـدا باشد
دستِ خودت را هم نمیگیری ...
ما را به جرمِ عاشقی کُشتند
با چوبه ای از جنسِ ویرانی
حتما تصور میکنی خوبم !
افسوس اصلش را نمیدانی ...
| مریم قهرمانلو |