سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به یقین بدانید که خدا بنده‏اش را هر چند چاره‏اندیشى‏اش نیرومند بود و جستجویش به نهایت و قوى در ترفند بیش از آنچه در ذکر حکیم براى او نگاشته مقرر نداشته ، و بنده ناتوان و اندک حیله را منع نفرماید که در پى آنچه او را مقرر است برآید ، و آن که این داند و کار بر وفق آن راند ، از همه مردم آسوده‏تر بود و سود بیشتر برد ، و آن که آن را واگذارد و بدان یقین نیارد دل مشغولى‏اش بسیار است و بیشتر از همه زیانبار ، و بسا نعمت خوار که به نعمت فریب خورد و سرانجام گرفتار گردد ، و بسا مبتلا که خدایش بیازماید تا بدو نعمتى عطا فرماید . پس اى سود خواهنده سپاس افزون کن و شتاب کمتر ، و بیش از آنچه تو را روزى است انتظار مبر [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :381
بازدید دیروز :250
کل بازدید :832634
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/14
11:0 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

خداکند دیوانه نشود

مردی که تمام دیشب

خوابت را دیده است

وبعد ازطلوع آفتاب

هر چه این پیام های لعنتی را

بالاوپایین میکند

خبری ازصبح به خیرت نیست!

.

.

خدا کند دیوانه نشود..


| علی سلطانی |




  
  

امروز ظهر تفنگ رو گذاشتم روی شقیقه ی مشغله ها و بنگ!

و بعد از مدت ها وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش.

وقتی رسیدم خونه تا درو باز کردم دلم خواست عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم!

دیر رسیدم طبق معمول اما سوال کردن نداشت و میدونستم ناهار نخورده و منتظر منه.

سفره رو انداخت کف آشپزخونه و نشستیم به غذا.

"مادرم یه ادویه ای میزنه به غذا که توی هیچ رستورانی نیست و اسمش عشقه"

به حد انفجار خوردم و چهار دست و پا از سفره جدا شدم.

گفت چشمات خستس ، چایی دم کنم یا میخوای بخوابی؟!

گفتم یه دیقه بیا بشین کنارم

بالشت رو تکیه دادم به دیوارو سرم رو گذاشتم رو بالشت و بدون اینکه حرفی بزنه نشست کنارم و چند دفعه ای دستشو کشید به سرم.

چند دقیقه گذشت....

ولی ساکت بود.

دو زاریم افتاد که خیلی شبا تا خواسته حرف بزنه من سرم رفته تو گوشی و لا به لای حرفاش وقتی یه جمله ی سوالی پرسیده گفتم آره آره....

فقط گفتم آره....بدون اینکه بشینم پای حرفاش ...بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم...بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم...بدون خیلی کارایی که دنیای امروز....دنیای شلوغ امروز از یادمون برده...

واسه یه آدمایی که اصلا معلوم نیست چقدر قراره همراهمون باشن

اصلا اگه شرایط الانمون یه ذره عوض بشه حاضرن تحملمون کنن یا نه...!؟

کلی وقت میذاریم و کلی حرف میزنیم که خودمونو بهشون ثابت کنیم...اما واسه پدر مادری که هر جوری باشی قبولت دارن و پای هر اتفاق تو زندگیت وایسادن و ترو خشکت کردن تا به اینجا برسی....حوصله نداریم!

بذار یه چیزی بهت بگم رفیق

به اندازه ی تمام لحظاتی که کنارشون نشستی و حرف نمیزنی و بغلشون نمیکنی

داری حسرت جمع میکنی برای وقتی که نداریشون ؟؟؟؟؟


 

| علی سلطانی |

...................................................
پ . ن : واقعا ما آدما فکر میکنیم همه کسانی رو که دوستشو ن داریم همیشه با ما هستن ... قدرشونو نمی دونیم .. وقتی
از دستشون دادیم .. تازه حسرت خوردن هامون شروع میشه ...


  
  

به جنگ که فکر میکنم

زخمی میشوم.

به کویر که فکر میکنم

تَرَک برمیدارم.

به آسمان که فکر میکنم

پایین می افتم

و هر وقت به جنگل می اندیشم

گله ای از گوزن ها از رویم رد میشود...

جرأت فکر کردن به تو را ندارم.

"دریا"

نام عمیقی برای یک معشوقه است

و من هیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام.


| بابک زمانی |




  
  

دقیقا وقتی که انتظارش را نداری، دوباره سر و کله اش پیدا می شود

تمام تابستان را با هم در بلوار کاج های سبز قدم می زنید و می خندید و حال تان خوب است

اصلا هم به این کاری ندارد که تو تازه داشتی به نبودنش عادت می کردی

آمده تا تو را باز به به خودش وابسته کند

و بعد یک روزی که سخت دلبسته می شوی، ترک َت می کند

و آن وقت است که تو عاشق می شوی

فقط در یک رفت و برگشت

به همین راحتی

گیج از آن آمدنِ بی دعوت

و مَنگ از این رفتنِ بی دلیل

دلت می خواهد تا ته این بلوار را تنها بدوی و از تمام سایه های شهر فرار کنی

از تمام سایه ها بجز سایه ی خودت که همیشه هست ..

تا آخر این بلواری که حالا دیگر هوایش فقط استخوان هایت را می سوزاند...


 

| شیما سبحانی |




  
  

رد ِ رژ ..

روی فنجان قهوه..

رد ِ انگشتانت ..

روی سیم های گیتار..

رد ِ هم آغوشی مان

روی این تخت..

یک سال ، ده سال

یک قرن، تا ابد..

تا ابد خاطرات ما

از سقف ِ این خانه

چکه می کند..


| زکیه خوشخو |




  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >