سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند زنده ای میان مردگان است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :169
بازدید دیروز :41
کل بازدید :838492
تعداد کل یاداشته ها : 6111
03/10/17
6:33 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

محبوبم

پاییز دارد از راه میرسد

آن خیابان طویل و بلند پر از درختان سر به فلک کشیده

 و برگهایی که فوج فوج بر زمین فرود آمده اند

انتظار قدمهایی خسته مان را میکشد

انتظار دستهای سرد و گره خورده در هم ما را

که در سکوت ... شانه به شانه هم

در تاریک روشن غروب

طول آن را بی هیچ کلامی بپیماییم

به راستی ...

مطمئنی که سال بعد

و پاییز بعد را خواهیم دید ؟؟؟

پاییزهای بسیار خواهند آمد

و سنگ سرد گورمان

پر از برگهای زرد و نارنجی و قرمز

خواهند شد ..

اینروزها به این میاندیشم

بی شک گورمان نیز

بسیار از هم دور خواهد بود

بسیار دور ...

لی لی یاسمنی


  
  

این روزها  با خود میاندیشم ...

جدائیها زاییده اختلاف و تفاوتند  ، وقتی دو نفر  ، دیگه نمیتونن همدیگه رو تحمل کنند

وقتی دیگه نفس کشیدنشون کنار هم معنی نداره  ، وقتی دیگه حرف همو نمی فهمن ، وقتی جای کلمات پر از مهر و محبت رو فحش و ناسزا میگیره ..

گاهی بدتر .. بی احترامی ها تبدیل به کتک کاری میشه ، پیامد این اتفاقات میشه نفرت .. قبل و بعد جدایی دیگه پسوند اسمش عزیزم ، جان دلم ، عشقم و نفسم نیست ..

پسوند ها میشن ، نامرد ، کثافت ، بی همه چیز و ...همین کلمات زشت که بار منفی داره وقتی پسوند اسم کسی میشه که زمانی عزیزترین  کست بود .. وقتی اسمش میاد تو ذهنت و این پسوندها بهش میچسبه

کمی آرومت میکنه ... وقتی یاد اون همه خاطرات بدی میفتی که این آخرها باهاش داشتی ... دیگه دلتنگش نیستی ..

دیگه دلت بهونه شو نمیگیره ... یک نفرت سرد جای اون همه عشق گرم رو میگیره و این تحملت رو بالا میبره ...

جدایی که با نفرت همراهه ... این جداییها به نظرم  آسونتر تحمل میشن ..

اما ... اما امان از وقتی که ... به زور سرنیزه ، به اجبار ، به خاطر حفظ حرمتها ، نشکستنهای عده ای ، حفظ حریم و آبرو و خیلی چیزهای  مزخرف دیگه مجبور به جدایی از کسی میشی ..

اما وقتی .. نه دعوایی بوده ... نه ناسزایی ، نه فحش و کتک کاری ... نه بی حرمتی ، و نه ...

وقتی تصویر آخرت از طرف مقابلت دو چشم نجیب و غمگین و اشگباره ... چمباتمه زده و مچاله بر روی گوری با سنگ سیاه و سرد چگونه میتوانی پسوند اسمش را در ذهنت عوض کنی .. چگونه با پسوند نامرد و بی معرفت و بیشرف و ... خطاب کردنش دل زخمیت را آرام کنی ...چگونه دلتنگش نباشی ...

 این جدائیها بدترین نوع جدایی است ...

ایکاش سر هیچ و پوچ با هم دعوا میکردیم ، ایکاش به هم ناسزا میگفتیم ، ایکاش کتک کاری میکردیم .. ایکاش بی حرمتی میکردیم به هم ..ایکاش سر هم داد میزدیم و همدیگر را ........خطاب میکردیم ...

و خیلی ایکاش های دیگر ... ایکاش پسوند اسمت تو ذهنم عوض میشد ...

شاید آنموقع  این همه درد مفهومی نداشت ...

به حتم برای تو نیز هم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

لی لی یاسمنی

 

 

 

 

 

 


  
  

شبیه رفتن نبودی!

از کدام پنجره باید برایت دست تکان داد؟!

و با کدام گریه باید بدرقه ات کرد؟!

به آینه بگو تصویر تورا در آغوشم بریزد

خودت را از شعرهایم بیرون بکش

بگو در کدام بوسه لبخندم را روی لب هایت جا گذاشته ام؟!

چشم هایم کجاست؟!

چرا این روزها با صدای تو با خودم حرف می زنم؟ 

بگو عطرت روی برهنگی ام چه کار میکند؟!

بگو حافظه ام را با کدام مسکن بخوابانم

-که از من انتظار تو را نداشته باشد-

بگو

بگو

بگو کجایی؟!

کجایی که هرچه بیشتر دنبالت می گردم

کمتر پیدایت می کنم

بگو به کدامین جرم مستحق این عذاب سرکشم؟

چه کرده ام

که آینه مرا نشان نمی دهد...


| اهورا فروزان |

................................................

  
  

دیشب خواب خوبی ندیدم برات!

با دیوونگیت ماه و پس میزدی! 

به بغضای من انگ مستی زدن!

واسه شعر من داشتی دس میزدی!


 

حواست نبود از خودت رد شدی

با گرگا می رقصیدی تو خون و دود

بغل کردمت...رفته بودی ولی!

جنازم رو دستای من مونده بود...


 

پریدم ، ازین خواب سرما زده

یه کابوس بدتر توی راه بود

امیدم به دستای گرمت فقط...

یه آرامش خیلی کوتاه بود

تو رفتی، نباید بهت فک کنم

نباید به خوابم بیای بعد ازین...

بهم گفتی دیگه نمی بینمت!

بهت گفته بودم که گرده زمین!


 

میمیرم روی شونه های پتو!

بغل میکنم گریه هامو به جات

به شعرا ی تلخم سپردم تورو

که برگشتی آغوش باشن برات...


 

تو صد ساله بی من قدم میزنی...

تو رفتی که دنیای من دق کنه

تصور کن انقدر غمگین بشی...

خیابون به جای تو هق هق کنه!

حواسم به اشکامه! باشه.... نباش!

با دیوار حرفامو میگم برو:

میگم " دیگه دوست ندارم ولی

یه بار دیگه کاشکی ببینم تورو!"


 

تورو باد پاییز آورده بود..

که با دست تقدیر رفتی به باد...

به فکر یکی دیگه ام بعد تو...

یکی که منو واسه ی "من" بخواد!


 

یکی باشه، تنها یکی! یک نفر!

یکی که بفهمه که حالم بده

که وقتی دلم از خدا هم پره

کنارم بمونه...عذابم نده...


حواسم به اشکامه! باشه.... نباش!

با دیوار حرفامو میگم برو:

میگم " دیگه دوست ندارم ولی

یه بار دیگه کاشکی ببینم تورو!"


 

تورو باد پاییز آورده بود..

که با دست تقدیر رفتی به باد...

به فکر یکی دیگه ام بعد تو...

یکی که منو واسه ی "من" بخواد!


 

یکی باشه، تنها یکی! یک نفر!

یکی که بفهمه که حالم بده

که وقتی دلم از خدا هم پره

کنارم بمونه...عذابم نده...


 

یکی باشه که چشم و ابروی تو....

یکی باشه که ، دست های تو رو...

یکی که تو باشی... تو باشی فقط...

یکی که مهم نیست اصلا... برو!


| اهورا فروزان |





  
  

عشق آدم ها را گستاخ می کند دخترم!

از همان لحظه ای که دلت برای یک نفر جور دیگری تپید جسارت حذف کردن دیگران را از زندگی ات پیدا می کنی

جسارت رد کردن، تند حرف زدن، شکستن...

حاضری هیچکس نباشد جز همان یک نفر. قدرت زیادی پیدا میکنی برای نادیده گرفتن همه چیز.

کم کم حرف ها، نگرانی ها و دلتنگی های دیگران برایت کمرنگ می‌شود.

اما فراموش نکن، دوستانی که دوستت دارند تمام ثروت تو هستند. دنیا بدون دوست جای غم انگیزیست عزیزم...

با این حال روزی را می‌بینم که از دنیا هیچ نخواهی جز او...

عشق همینجاست !

همینجا که هیچکس جز همان یک نفر برایت مهم نیست. خوشحالی او خوشحالی توست، آرامش او آرامش توست، و توجه او توجه همه ی دنیاست برای تو...

دخترم، آرزو می کنم کسی که دوستش داری تورا بلد باشد. این قسمت ترسناک رابطه است. ترسناک است که شاید کسی که دوستش داری دوستت نداشته باشد.

امیدوارانه می‌ترسم که زن ها اگر بشکنند، مثل شیشه‌ی شکسته همه را زخمی می‌کنند. و اگر از عشق پر شوند، مرهمند برای هر زخمی...

عشق آدم هارا مهربان می‌کند دخترم!

زیبا می کند آدم ها را

صبور می کند آدم هارا

برایت عشق آرزو میکنم عزیزدلم...


| اهورا فروزان |




  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >