سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر اندازه دانش انسان افزون گردد، توجّه وی به نفسش بیشتر گردد و در ریاضت و اصلاح آن کوشش بیشتری مبذول کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :107
بازدید دیروز :41
کل بازدید :838430
تعداد کل یاداشته ها : 6111
03/10/17
5:59 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

میدانی بدبختی از آنجا شروع شد که گفتیم ما منطقی هستیم

یکی پرسید منطقی یعنی چه ؟

- یعنی هر بلایی سرت آمد صدایت در نیاید

این شد که یارمان بد کرد صدایمان در نیامد

عزیزمان مرد صدایمان  در نیامد

عشق مان رفت صدایمان در نیامد

توی  خانه ، سرخاک ، وسط سالن فرودگاه

بجای اینکه گل سرمان بگیریم و خودمان را چنگ بزنیم و فریاد بکشیم و شیشه بشکنیم

تا نشکند ..

تا نرود ..

تا بماند ..

هی منطقی رفتار کردیم

ایستادیم ..

و بغضمان را قورت دادیم و لبخند زدیم

در اوج درد لبخند زدیم

مثل احمق ها دست تکان دادیم و گذاشتیم

رفتنی ها بروند

از خانه..

از دنیا ..

از دست ...

حسین وحدانی


  
  

 ما قاتلیم  ...

عمد و غیر  عمدش مهم نیست

وقتی داریم از دلتنگی میمیریم و مدام

با خودمان تکرار میکنیم : خودش اگه دلش تنگ بشه

برمیگرده ...

علی قاضی نظام

......................................................

دلتنگی ظریف ترین

 قتل عام بشر است

بدست

کوتاه ترین شعر جهان

امروز هم نیامد ...

حسنا میرصنم

.............................................


  
  

محبوب نازنینم خدای خوب من ..

این شبهای اخیر که سر بالین میگذارم  دیگر گله ای از تو نمیکنم .. به مثابه گذشته خواسته ای از تو ندارم آرزوهایم را نمی شمارم ..و مثابه یک انسان همیشه طلبکار که به در بدهکار میرود طلبکارانه حرف نمیزنم

که هی آرزوهای مانده بر زمینم را بردارم و به درگاهت بیایم و با عجز و لابه و درمیان هق هق گریه از گذشته نزارم بنالم و خواسته هایم را بگویم به مانند کودکی که جز گریه حربه ای ندارد تا دل مادر را به رحم

آورد چرا ما فکر میکنیم بوقت گریه به خدا نزدیکتریم .. چرا فکر میکنیم اگر حالت نزار و پریشان و چشمان خیس به درگاهش ببریم و مثلا احساسش را جریحه دار کنیم دلش به حال ما میسوزد .. و آنچه را به حق و

وناحق میخواهیم کف دستمان میگذارد ... این شب ها دیگر از افکار پریشان و درهم و برهم دورم ..در بستر که دراز میکشم .. شروع میکنم به شمردن نعمت هایی که به من داده ای .. و من همیشه از آنها غافل بوده ام ...در بستر میخوابم رو به تو .. و شروع به شمارش میکنم اما نه شمارش گوسفند که خوابم

ببرد نه .. شروع به شمارش چیزهایی میکنم که اگر یکیشان نباشد لنگم ..بیمارم .. محزونم ..از نوک انگشتان پاهایم شروع میکنم .. از ناخن پایم که از بند بند انگشت پایم تا به مچ پا و پاشنه ام ..

همه شان را لمس میکنم و شکر میکنم به ساق پاهایم میرسم درشت نی و نازک نی ..به زانو که میرسم کشکک و رباط صلیبی و کاسه زانو را لمس میکنم و شکر میکنم به ران که میرسم استخوان محکم وسط

آن را با دست دلم ناز  میکنم و شکر میکنم که سالمند .. بالاتر میایم به استخوان فمور ، کاسه لگن .. بالاتر به ستون فقرات میرسم و تک تک استخوانهای آن را یکی یکی لمس میکنم میبوسم و شکر میکنم

سمت راستم کبد نازم را لمس میکنم و از نرمی آن لذت میبرم  کبدی که اگر خدایی نکرده روزی درست کار نکند سیصد میلیونی برایم آب میخورد سمت چپم طحال عزیزتر از جانم ... نرم و لزج ..  دو طرف شکم

 دو لوبیای سحر آمیز کلیه های نازم را نوازش میکنم که هنوز هم مثل ساعت کار میکنند و شکر میکنم وسط شکم روده های بزرگ دوازده متریم که چه منظم  چون طنابی در کنار هم قرار دارند از این همه نظم شگفت زده میشوم به روده باریک میرسم که با لوزالمعده به معده ام وصل شده اند .. معده نازنینم که سنگ را هم آب میکند به مری که میرسم این لوله باریک که کنار نای که راه نفسم را باز کرده کنار هم دراز کشیده اند و کاری به کار هم ندارند .. تک تک دنده هایم را لمس میکنم که مثل حفاظی همه اینها را در برگرفته اند و قلب نازنین و مهربانم این عضله مخروطی شکل و با رگهای باز و خونی رویش  از دیدنش لذت

میبرم ..  ...قلبم را در مشتم میگیرم گرم و صمیمی می تپد خدا را شکر .. ریه های نازنینم که هنوز نفس میکشند ... به انگشتان دستانم و بندبند آنها که از فرط کار کج ومعوج شده اند یکی یکی لمسشان میکنم و از این که این همه سال یار من بوده اند از آنها سپاسگذاری میکنم مچ دست نازنینم که غالبا درد میکند ساعد وآرنج عزیزم بازو و ...

.. بالاتر که میروم ..  به کلاویکول و استخوانهای شانه ام که میرسم . .. به  استخوانهای گردنم که  دردی عمیق ولی شیرین  در ته استخوانهای شانه و گردنم  را لمس میکنم و شکر میکنم .. به چانه و جمجمه ام که میرسم به گوشهایم به لبهایم .. به دماغ و چشم هایم  که بسیار بیهوده گریسته اند به پیشانی بلندم ... به داخل جمجمه ام که مغزم را چون  محافظی قوی در خود نگه داشته ...به موهای لخت و صافم که میرسم و دستی به آنها میکشم ... از ته ته قلبم شکر میگویم ..

به اطرافم مینگرم .. به سقفی که بالای سرم دارم ... به برقی که روشن است.. به آبی که اگر شیر را باز کنم در دسترسم هست .. به فرزندان نازنینم که سالم و سرحال زیر این سقف کنارم نفس میکشند و خانه

محقرم با عطرنفسهایشان گل باران است .. به نعمت نفس های مادرم که هنوز قلبش با دریچه میترال

مصنوعی می تپد  به همه این نعمتها که یکی یکی میاندیشم ... دیگر طلبکارت نیستم خدایا ... به جای همه گله ها .. از بدبیاریها.. از نداشتن ها .. همیشه خواستن ها...به داشته هایم .. به نعمت هایی میاندیشم که اگر فقط یکی شان دچار مشکل شود .. تار و پود زندگیم از هم میپاشد ...آنقدر شکر..  شکر.. شکر  ..شکر  ..میگویم که کم کم خوابی شیرین و آرام بند بند وجودم را درآغوش میکشد ..آنقدر آرام که گویی در آغوش مهربان خدایم به آرامی غنوده ام ..  دیگر کابوس نمی بینم هیچ کس نمیتواند گزندی به من برساند .. خدایا مرا به خاطر همه بی ادبی هایم در ساحت مقدست .. به خاطر همه گریه و زاریهای بی خردانه ام .. به خاطر همه ندانم کاریهای احمقانه ام ... به خاطر همه .. همه ..همه آنچه میتوانستم انجام بدهم و ندادم .. به خاطر همه دوستت دارم هایی که میتوانستم و نگفتم .. به خاطر همه کج خلقی های غیر منطقی ام ... به خاطر همه آنچه که برای عزیزانم  نکردم ... و به خاطر همه کارهای بیهوده ای که کردم و نباید میکردم ... حرفهای ابلهانه ای که زدم و نباید میزدم ..  ببخش ... دیگر از هیچ چیز و هیچ کس هراسم نیست ... از بچگی در گوشم خواندند که از هیچ کس جز تو نترسم ..مراببخش ...اکنون میفهمم که از همه بترسم به غیر تو ... چرا باید از تو که اینهمه مهربانی و مرا دوست داشته ای .. اینهمه عزیز تو ام و اینهمه نعمت بی منت به من داده ای .. بترسم .. نازنینم ... عشق اولین و آخرین .. 

میلیادرها سپاس ... به خاطر همه داشته هایم و حتی نداشته هایم که قطعا حکمتی در آن بوده و هست سپاس .. من با داشتن سلامتی ثروتمندم .. و این ثروتم را مدیون نگاههای مهربان تو هستم خدای خوبیها ومهربانیها ... و من هرگز قادر به شمارش نعمت هایی که ارزانیم داشته ای نیستم ...

لی لی یاسمنی ..

 


  
  

برایت مینویسم،میخوانی؟!

-گاهی خودم را به نخواندن میزنم..

+نوشته هایم را میفهمی؟!

-گاهی خودم را به نفهمیدن میزنم..

+میدانی هنوز هم دوستت دارم؟!

-گاهی خودم را به ندانستن میزنم..

+گاهی..

-گاهی هم عجیب دلم برای از دست دادنت میشکند...

| نرگس حریری |




  
  

دختر که سیگار نمیکشد..

مرد که گریه نمیکند..

کدامتان از درونش آگاهید..کدامتان یک شب از زندگیش را تجربه کرده اید..کدامتان هرشب برای خودتان آرزوی مرگ کرده اید و صبح از بیدار شدن و شروع دوباره ترسیده اید..؟!

گاهی باید مرد بود و مردانه اشک ریخت..

گاهی باید زن بود و زنانه سیگار هارا پشت هم دود کرد.

هم مرد گریه کردن هایش منطقی است.

هم زن سیگار کشیدن هایش..


 

| نرگس حریری |




  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >