بیا با هم در یک نبرد تن به تن
پرده های شرم را بسوزانیم
بیا خیانت کنیم
به همه قفل و بندهایی که با
بایدها و نبایدهایمان گره خورده
بیا در یک چشم به هم زدن
بوسه بدزدیم
زمین را آسمان کنیم
و آغوش به آغوش ابر شویم
بیا با یک ممنوع شیرین
کام دلمان را شیرین کنیم
قبل از مرگ ...
مریم رشیدی
.............................................
دهانم را حذف کردند
چشم هایم را
حتی دستهایم را
اما برای حذف قلبم
برای اینکه دیگر
دوستت نداشته باشم
به نیروی بیشتری نیاز بود ...
و این را ندانستند ..
محسن بیدوازی
......................................
بی ارزشترین نوع افتخار
افتخار به داشتن ویژگیهایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد
مثل چهره ، قد ، رنگ چشم ، ملیت ، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر
از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید ..
مثل انسانیت ، شعور ، مهربانی ، گذشت ، صداقت و ........
آدمی را آدمیت لازم است ..
عود را گر بود نباشد هیزم است ...
....................................
-با این هم درد و رنج چرا همیشه لبخند میزنی
+ وقتی هیچ راه فراری نداری
و دقیقا به یکی نیاز داری که نیست
یاد میگیری ...
که چطور با لبخند زدن هم گریه کنی
دیالوگ های ماندگار
.........................................
سلاخی
میگریست ..
به قناری کوچکی
دل باخته بود ..
احمد شاملو
..........................................
آغوش تو
مترادف امنیت است
آغوش تو
ترسهای مرا میبلعد
لغت نامه ها دروغ میگفتند
آغوش
یعنی پایان سر دردها
یعنی آغاز عاشقانه ترین رخوت ها
آغوش تو یعنی " من " خوبم
بلند نشوی بروی یک وقت
بغلم کن
من از بارگشت بی هوای ترسها وتردیدها
میترسم ...
مهدیه لطیفی
قطار تنهایی ام
هر پنج شنبه ...
از کنار گذر چشمانت
سنگین و سوت کشان میگذرد
بعید ، تا هنوز ...
ایستگاه دلت هیچ نلرزیده باشد
گویا فیروز کوهی
......................................
کاش میشد
از خاطره ها جدا شد
آن وقت دیگر
چیزی آزارت نمیدهد
مثلا ماه ..
او را به یادت نمیاورد
و گل سرخ ..
هدیه ای عاشقانه نیست
و ساحل هم ..
جایی است صرفا برای قدم زدن
نه گریستن ...
کاش میشد
از خاطره ها جدا شد
رسول یونان
.................................................
رفتنت آنقدر ها هم که فکر میکنی
فاجعه نیست
من مثل بیدهای مجنون
ایستاده
میمیرم
نزار قبانی
..............................................
وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد
نه جایی بخاطرم تعطیل میشود
نه در اخبار حرفی زده میشود
نه خیابانی بسته میشود
و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود
تنها موهایی مادرم کمی سپیدتر
و پدرم کمی شکسته تر ...
اقوام چند روزی آسوده از کار ...
دوستانم بعد از خاکسپاری موقع خوردن کباب آرام آرام
خنده هایشان شروع میشود ..
راستی عشق قدیمم را بگو ..
او هم باگریه هایش مرا از یاد میبرد
من فقط تنها گورکنی را خسته میکنم
و مداحی که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید
و اشک تمساح میریزد ...
و در آخر ..
من میمانم و گورستان سرد و تاریک
من میمانم و خدا ...
با احساس خجالتی که ای
مهربان چرا همیشه مرا از تو ترسانده اند ...
چرا ؟؟؟