در آغوشم راه برو
و موهایت را
در باد پریشان کن
این پرچم های سیاه را
که سال ها بعد
صلح، سفیدشان خواهد کرد
موهایت را رنگ بزن
تا زیبایی
با پیراهن های دیگرش
به خیابان بیاید...
| مهدی اشرفی |
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطرِ اقاقیها
در کوچه های صبح بر سینه ام سنگین،
در دستهایم داغ،
در گیسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش،
اکنون تو اینجایی ...
| فروغ فرخزاد |
حلّاج شدم ؛ ولی به کفرم سوگند ؛
دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند..!
| فاضل نظری |
همه چیز از عطرها شروع میشود ، از رایحه ها...
مثل عطر معشوق جامانده روی پیرهنی که او دوستش دارد...
مثل بوییدن پیرهنت قبل از خواب شیرین آخر شب...
مثل لبخند اول صبح ات که مدیون رایحه ی همان پیرهنی...
مثل مکدر شدن خاطرت با پر کشیدن عطرش...
مثل عبور رهگذری غریبه با بوی عطری آشنا...
مثل پرت شدن در اقیانوس خاطراتی که قرار بود برای همیشه متروکه بماند...
باور کن همه چیز از عطرها شروع میشود ، از رایحه ها ..
| نجمه سادات قلندری |
وقتی دخترم بچه بود،
یک روز به دلیل شیطنتی که کرده بود، شروع کردم به نصیحت های مادرانه و بالاخره گفتم:
نمی دونم با تو چیکار کنم؟!
و دخترم در پاسخ گفت: می تونی منو ببوسی!
امروز یادم نیست موضوع چه بود،
اما آن بوسه هنوز یادم مانده است!
هرگز فرصت گفتن دوستت دارم را از دست مده ...
| امی هریس |
گریه
آخرین چیزی ست که باقی می ماند
و بغض،
یکی مانده به آخری ست..
و امید
پیش از بغض می ترکد.
من این مرحله ها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه،
مثل مسیر حول حالنا تا یلدا،
کوچه به کوچه از برم
این کوچه ها هر شب
پر از بادکنک هایی ست
که یکی یکی می ترکند
اول امید
بعد بغض
و گریه آخرین چیزی ست که...
| مهدیه لطیفی |
..................................................
عاقبت یک روز هم یک جای دنیا از کنار هم می گذریم.
وانمود میکنیم ندیده ایم. نشناخته ایم. نخواسته ایم. دور می شویم.
دو نهنگ غمگین، گم شده در اقیانوس غریبه ها...
سهم ما همین رد شدن است عزیزدلم...
همین نداشتن است...
| حمید سلیمی |
...............................................
و با چه قید
بگویم که
دوستت دارم؟
که تا ابد ؟
که همیشه ؟
که جاودان ؟
که هنوز ؟
| محمد سعید میرزایی |
و ساده لوحی ؛
در خانواده ما موروثی است !
پدر تار میزد ،
و میگفت :
جهان به آواز زنده است ...
برادرم برای جنگ نامه مینوشت :
" تمامش کنید ابله ها ! مگر نمیبینید انسان ها کشته میشوند ؟ "
و من فکر میکنم ،
خاور میانه را شعر نجات میدهد ...
| ناهید عرجونی |
آن ها که تنها زندگی نکرده اند
نمی فهمند که سکوت
چگونه آدم را می ترساند
چگونه آدم با خودش حرف می زند
نمی فهمند که آدم
چگونه به سمت آینه ها می دود
در آرزوی دیدن یک همدم
| اورهان ولی |
بوسه های مخفیانه غالبا شیرین ترند,
پشت پرده دست اگردرکارباشدبهتر است,
در کنارم در امانی از گزند روزگار,
گل میان بازوان خار باشد بهتراست.
| اصغر عظیمی مهر |