سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :366
بازدید دیروز :413
کل بازدید :839743
تعداد کل یاداشته ها : 6111
03/10/20
9:18 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

زن‌ها وقتی‌ خوشحالند لباس‌های زیبا می‌‌پوشند

وقتی‌ خوشحال ترند گوشواره آویزان می‌‌کنند

غمگین که باشند با موهایشان ور میروند

 تنها که باشند کفش می‌‌خرند، کتاب می‌خرند، قهوه زیاد می‌‌خورند

دلتنگ که باشند عینک سیاه بزرگ می‌‌زنند، و دور از چشمِ دنیا، با واژه‌های تلخ، جمله‌های قشنگ می‌‌سازند

دلگیر که می‌‌شوند...فرق می‌کند، گاهی‌ با لباسی زیبا در را برایت باز می کنند و با لبخند به یک چای دعوتت می کنند، گاهی‌ با کتابی در دست، کنجِ یک کافه،  بی‌ خیالِ  حضورِ چشم‌های کنجکاو با موهایشان بازی میکنند...

حالا اگر تو مردی باشی‌ که در هر شرایطی با همان لباس ساده، با همان عینکی که گاه به گاه روی

صورتت جابجا میکنی‌، با  همان حالتِ خودمانی همیشگی‌ و دست‌هایی‌ که بیشتر وقت‌ها تکلیفشان را

نمی‌دانند به دیدن زنِ محبوبت بروی ، از کجا خواهی‌ فهمید در درون این موجودِ آراسته چگونه توفان جایش

را به تعادلی پر جذبه می‌‌دهد؟

چگونه زمان در لحظه ی درد می‌‌ایستد تا به وقتِ تنهایی بغض را به سلاخی چشم‌های منتظرش بفرستد؟

چگونه خواهی‌ فهمید زنی‌ که تا مرز جنون به معجزه ی رویا ایمان دارد، از پشتِ عینکِ سیاهش دیوانه وار دوستت دارد؟

/ نیکی فیروزکوهی |




  
  

ما که خودمان را پنهان می کنیم

در تابستان

در چمدان های نقره ای

در سفرهایی به سمت شمال

در عکس های دسته جمعی

در باران ...

در شادی مرطوب دریایی در رامسر

رنج ...؟؟

چگونه آدرس ها را پیدا می کند؟


 

| محسن بیدوازی |




  
  

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را!

 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را!

 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را!

 

مثل آن خواب، بعید است، ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را!


مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را...

 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده ست، به تو

به تو اصرار نکرده ست فرآیندش را!

 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را!

 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رقیبان به تو این بندش را:

 

منم آن شیخ سیه روز، که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را...!


| کاظم بهمنی |




  
  

چهره ی زن ها آینه ی تمام قدِ مَردِ زندگیشان است

یک زن هر دوستت دارمی را که نمی شنود

یک خطِ کوچک میشود زیر چشمانش

و هر قدر معشوقه اش دل آزرده ترش می کند

پرنده های آسمانِ پیشانی اش

بیشتر و بیشتر می شود

زن هایی که در اوج میانسالی

هنوز هم زیبایند

زاده ی دستِ مردانِ ماهر ِ صورتگری اند

که بهترین اثرِ هنریِ عمرشان را

با "عشق"  آفریده اند

و بالعکس

زن هایی که زیبایی اشان

در اوجِ جوانی یکباره ناپدید می شود 

یک اثرِ هنریِ ناکام ؛زاده ی دست ِ مردانِ ناشیِ صورتگری اند 

که عشق را فقط در ابعادِ یک تخت جستجو می کنند 

همه ی زن ها زیبا متولد می شوند

اما همه ی زن ها زیبا نمی میرند

باور کن عشق برای زن همان اکسیر جوانیست...


 

| مهسا مجیدی پور |




  
  

من مردی را می ‎شناسم

که تمام ِدوراهی‎های ِمرا ترمز می ‎زند...

و آیینه‎اش را تنظیم می‎ کند 

درست رویِ لبخند ِمن...

سبز که می ‎شود

تمامِ قرمزها را رد می‎کند...

اما هنوز هم باور ندارد

من از آنچه در آیینه می ‎بیند

به او نزدیک‎ ترم!


| سمانه سوادی |




  
  
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >