هر بار
که ترانه ای برایت سرودم
قومم بر من تاختند!
که چرا برای میهن شعری نمیسرایی؟
و آیا زن چیزی به جز وطن است...؟
| نزار قبانی |
........................................................
زیرکانه قانعت کردم که یک قرآن بس است
تا که امشب را در آغوش خودم احیا کنی
| سید ایمان زعفرانچی |
.....................................................
دوستم داشته باش و هر بار به اسم کوچکم صدا بزن مرا "حواصیل" بخوان پرنده ای که بارها از کوچ جامانده...! یا " رضاییه " دریاچه ای که هر روز دلش بیشتر شور میزند... تک " درخت سپیدار " باغچه ی پدربزرگ آخرین " فشنگ " سرباز خسته از جنگ یا تکه " ابری " سیاه که لک کرده دامان آبی آسمان را... اسم های زیادی دارم ولی تو بی هیچ نگرانی مرا بارها صدا بزن! تنهایی ... شهرت من است و این نام های کوچک! اصلیت ام را پنهان نمی کند... | حمید جدیدی |
دوستم داشته باش
و هر بار
به اسم کوچکم صدا بزن
مرا "حواصیل" بخوان
پرنده ای که بارها از کوچ جامانده...!
یا " رضاییه "
دریاچه ای که هر روز
دلش بیشتر شور میزند...
تک " درخت سپیدار " باغچه ی پدربزرگ
آخرین " فشنگ " سرباز خسته از جنگ
یا تکه " ابری " سیاه
که لک کرده دامان آبی آسمان را...
اسم های زیادی دارم
ولی تو بی هیچ نگرانی
مرا بارها صدا بزن!
تنهایی ...
شهرت من است
و این نام های کوچک!
اصلیت ام را پنهان نمی کند...
| حمید جدیدی |
روزهایی هم هست که چشم میدوزی به چشمِ زندگی !
و با همه ی حرمتش تحقیرش می کنی
از آن روزهایی که مجهول بودن هر چیزی...هر چیزی...حتی خودت....غنیمتی است...
از آن روزهایی که دلت میخواهد قید دنیا را با تک تک آدمهایش بزنی
قید سایهای را بزنی که چنان یک نواخت در تو تکرار میشود...
از آن روزهایی که بی هیچ آشفتگی، کفشهایت را پا میکنی، سر را در یقه ی بارانی ات فرو میبری ،
دست میدهی، به دست جیبهای همیشه رفیقت ، بی خیال شمارش معکوسِ لحظههایت میشوی، بی
خیال چشمهای روز و شب نشناسی ، که حتی در خیال و رویا هم دوره ات میکنند.
پر از تمّنایِ یک آرزو، پر از تمّنای یک روزِ خوب ، دوست داری گوشهایت پر شوند از یک صدای آشنا...!
صدای کسی که بی دریغ دوستت داشت ، کسی که بی دریغ دوستش داشتی...
| نیکی فیروز کوهی |
تو که نمیدانی؛
از آن دهان
با آن لب ها
هر چه بگویی زیباست
هر چه بگویی شنیدنی ست
حتی در سکوت!
از این دهان
با این لبها
هر چه بگویم دوستت دارم است
هر چه بگویم با من بمان است
حتی میان بوسه!
چشم هایت را ببند و...
با لبخند به آغوشم بیا،
دلم چقدر گفتگوی عاشقانه میخواهد!
| حامد نیازی |
دلخسته ام از شب، بیزار از نورم
این روزها دیرم، این روزها دورم
مانندِ هر سالیم، هستیم و خوشحالیم!
با اینکه مجبوری، با اینکه مجبورم
از روبرو مسدود، از پشت سر مسدود
راهی نخواهد بود، ماهی ِ در تورم
با گریه می خوابی، با گریه بیدارم
با موش ها خوبی! با سوسک ها جورم!
هستی در آغوشم، هستم در آغوشت
مأمور و معذوری، مأمور و معذورم
زنده ولی مرده، در خانه ای کوچک
مرده ولی زنده، مدفون ِ در گورم
با بغض می خندی، با خنده خواهم رفت
تلخ است منظورت، تلخ است منظورم
من اشک می ریزم، تو شام خواهی پخت
تو اشک می ریزی، من ظرف می شورم...
| سید مهدی موسوی |