سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منفورترین مردم نزد خداوند، فقیر متکبّر وپیر زناکار و دانشمند بد کار است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :62
بازدید دیروز :738
کل بازدید :840665
تعداد کل یاداشته ها : 6111
03/10/22
2:26 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

نامه‌ام زیاد طولانی نیست مهربانم...

حرف برای گفتن زیاد است اما کمترین‌شان را برایت می‌نویسم...

گفته بودی از سهم آدم‌ها بنویس و من دست و دلم به نوشتن نرفته بود...

خواسته بودم بیشتر به آدم‌ها و چشم‌هایشان نگاه کنم تا ردی از سهم‌شان را ببینم!

راست گفته بودی، سهم همه‌ی ما از دنیا و آدم‌هایش تنها به خودمان بستگی دارد.

چشم‌هایم را شسته بودم و دیدم که سهم مردی از یک زن تنها رنگ غلیظ رژلب با پشت‌چشم‌نازک‌کردنی بود و سهم مردی دیگر زنی بود که با دامن پرچین موقع آشپزی غزلی از منزوی را زمزمه می‌کرد!

دیده بودم سهم زنی از تمام یک مرد تنها چند هزارمتر خانه در شمالی‌ترین جای شهر بود و سهم زنی از یک مرد، پیراهنی چهارخانه و مهربانی انباشه در جمله‌ای که «مبادا بلندی موهایت را از دست‌هایم کوتاه کنی؟»

خودم دیدم که سهم کسی از دنیا فقط جنگ بود و آشوب... دیده بودم که نامهربانی تمام لحظه‌هایش را جویده بود.

دیده بودم که سهم کسی به قدری عشق بود که کلمه کم می‌آوردم از توصیفش...

من همه‌ی این‌ها را هر روز می‌بینم و‌ هر روزه دیده بودم مهربانم...

دیده بودم که سهم من از تمام دنیا

تو بودی و تمام آدم‌های دیده و نادیده اما مهربان دنیایش...

دیده بودم که تمام سهم من از رنگارنگی دنیا، صورتی بود با کمی غزل، کمی نوشتن و تا دلت بخواهد کلمه که بنویسم این روزها و عشقی که حالا از دلم به چشم‌هایم و از چشم‌هایم کلمه می‌شوند!

من دیده بودم که سهم من از تمام دنیا عشقی بود که با شکوفه‌های سفید باغ آقاجان بود، نشسته بود توی مردمک چشم‌هایم!

من سهم همه را دیده بودم..‌.و مدام توی دلم زمزمه می‌کردم که کاش سهم همه‌ی ما عشق باشد و عشق...!


| فاطمه بهروزفخر |




  
  

اینجا جواب عشق فقط خنجر است و زخم

یعنی جزا و کرده کمی نابرابر است


 

این شانه است! شانه! نه راهی برای اوج

هی! نارفیق! پله کمی آنطرف تر است


| محسن انشایی |

...............................................................

تو آنسوى دریاها زندگى میکنى،

سمتِ دیگر باران 

دورتر از ابرهاى مسافرِ دلگیر !

که به آرامى بر گونه هاى پنجره ات

دست مى کشند و دور مى شوند...

تو را دوست دارم اما

مى دانم این دوست داشتن بى فایده ست،

کاش نزدیک بودى

بقدرى نزدیک

که اندوهِ ندیدن ات را مى شد

تا دربِ خانه ات گریست....


| بهرنگ قاسمی |




  
  

من از تنهایی لذت میبرم

درسته که آدمها همیشه دنبال یه داستان میگردن که باهاش کلنجار برن

و اینم میدونم که این خیلی بلند پروازیه که بخوای تنهایی خوشبخت باشی

اما خب تنهایی خوبیش اینه که نمی زاری کسی اصول زندگیت رو به هم بریزه

من به اصول زندگیم و تنهاییم پایبندم ..

واسه نگه داشتن تنهایی هم اولین قدم اینه که

از کسی خوشت نیاد

و نزاری کسی بهت نزدیک بشه

همین ...

روزبه معین

.......................................................................


  
  

دفترچه تلفن من پر از اسم های جور را جور است

اما وقتی دنبال کسی میگردم که

چند کلمه ای بتونم باهاش راحت حرف بزنم

میبینم که به صورت مفتضحانه ای

هیچ کس را ندارم

اون اعدادی که جلوی اسم ها نوشته شده

مثل اعدادی که به روی چک بی محل نوشته شده

بی ارزش و مسخره هستند ...

تنهایی با بی کسی فرق داره

بی کسی از تنهایی به مراتب بدتر ه ..

....................................................


  
  

من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم،

وقتی که فقط ده سال داشتم،

عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد،

وپانزده سال از خودم بزرگتر بود،

اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یادبگیره،

 از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود،

ومعشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد،

منم هر روز با یه دست لباس اتوکشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم،

اونم میگفت: ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!

پیرزن همسایه چندماهی بود که داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو بهش یاد میداد

 خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه،

 بهرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت...

اما پشت دیوار حال وروز من چندان تعریفی نداشت،

چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده

 و بعداز این کلاس تمام میشه واسه همین دست بکار شدم

 ویه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نتهای آهنگ رو کش رفتم

ونت هارو جابجا کردمو دوباره سرجاش گذاشتم

 روز بعد و روزهای بعد دختره اومد وشروع کرد به نواختن دریاچه قو،

شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن وپیرزن جیغ میکشید

روح چایکوفسکی هم توی گور لرزیدتنها کسی که لذت میبرد

من بودم پیرزن چون هوش وحواس درست حسابی نداشت متوجه نشد.

همه چیز خوب بود هرروز صدای زنگ در وممنون عزیزم های هرروز.

وصدای بد پیانو. تااینکه یه روز پیرزن مرد فکرکنم دق کرد،

بعداز اون دیگه اون دختررو ندیدم

تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهرکنسرت تکنوازی پیانو گذاشته

یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش.اما دیگه لاغر نبود،عینکی هم نبود،

 تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر،

دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو،

اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه تن خودمم داشت میلرزید،

 دریاچه قو رو به مضحکی هرچه تمام اجراکرد،

وقتی تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها.

 از جاش بلندشد وتعظیم کرد واسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود..

.اسمش شده بود....« وقتی که یک پسر بچه عاشق میشود..»......

فکر می کنم هنوزم یک پسر بچه ام !

روزبه معین


  
  
<   <<   66   67   68   69   70   >>   >