سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :89
بازدید دیروز :738
کل بازدید :840692
تعداد کل یاداشته ها : 6111
03/10/22
2:38 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

می‌گفتند ازدواج قبرستان عشق است. وقتی باهم زندگی کردنمان از مرز یک سال گذشت دوستت دارم

گفتن ها کمتر شد، پیش می آمد که موقع حرف زدن نگاهم نکرده باشی 

مامان میگفت اولین بار که سرِ دیر خریدن شیر خشک بچه دعوایتان بشود سخت است...

دعوایمان شد...ابروهایم را کشیدم توی هم. 

دلم میخواست بگویم بی مسؤلیت ترین آدم زندگی ام بوده ای

اما وقتی که لیوان از دست هایم افتاد و شکست تو اولین کسی بودی که به طرفم دویدی

اولین کسی بودی که مرا کنار کشیدی...

اولین کسی بودی که با اینکه یادت رفت بگویی " عزیزم" مراقب قدم برداشتن هایم بودی ..

حتی صدایت بالا رفت و به جایش گفتی هیچ وقتِ خدا حواسم به خودم نبوده...

آن شب وقتی که خواب بودی به دست هایت نگاه  کردم...دست هایت مرا با خودش جاهای زیادی برده

بود،عاشقی های زیادی کرده بود، چشم هایت را اگر گاهی نداشتم اما دست هایت همیشه به موقع

بودند....امن ترین حس زندگی ام. دست هایم را توی دست هایت گذاشتم و توی خواب و بیداری انگشت

سبابه ات تکان خورد..

آن لحظه با خودم فکر کردم راست میگویند ازدواج قبرستان عشق است! 

همه ی احساس هایت عمیق میشوند توی لایه های پنهانی وجودت، جوری که نمی توانی با گمشدن توی

روزمرگی انکارش کنی و همان حس پنهانِ دفن شده با شکستن یک لیوان کوچک ، یک تب کردن ، یک

سرماخوردگی ساده خودشان را نشان می دهند...

درست است دیگر مدام نمی گویدعاشقت هستم ولی دستش را که آرام روی پیشانی ات می گذارد، یا با آنتی بیوتیک های سرِ ساعتی که مجبور به خوردنشان می شوی می فهمی دوستت دارد...

همین که گاهی لبخند می زند،

همین که مسیج هایش کوتاه و کوتاه تر می شوند و می پرسد " چیزی لازم نداری"؟ 

همین که گاهی جوری نگاهت میکند که انگار سالها تورا ندیده اما حواسش نیست که بگوید زیبا شده ای

همین که روی یخچال برایت یادداشت می گذارد که قهر نباش!

همین است که ازدواج قبرستان عشق است، 

در امن ترین جای وجود هم...و تو انقدر عمیق مرا می شناختی...که هرچه قدر فرو رفتیم گم نشدیم!

دست هایت بودند.


| الهه سادات موسوی |

..........................................

پ . ن : گاهی با خودم میاندیشم اگر من آنور دیوار بودم اگر به فرض محال برای همیشه با من می ماندی به فرض محال مرا برای باقی زندگیت میخواستی .. منی که برایت کم بودم .. خودت گفتی نه به صراحت به رفتارت با گفتارت .. و روزی به من خیانت میکردی ؟؟؟ تحملش داشتم تو را نشسته بر سر مزاری با دیگری ببینم ؟؟؟؟ آنروز چه میکردم ؟؟؟

شاید  اینور دیوار به مراتب دردش کمتر از آنور دیوار باشد ...

 

 




  
  

نشسته‌ام به نوشتن دارایی‌ های ز‌ندگی‌‌ ام:

یک کتابخانه، تو، چند دیوان شعر

یک چادر سفید گلدار، تو، استکان‌های چای، تو

قاب عکس یادگاری، تو، ظرف شکلات، تو، تو

جعبه مدادرنگی، تو، تو، تو، تو، چندتایی شعر

گلدان حسن یوسف، تو، تسبیح یادگاری، تو، تو

می‌بینی!

بی‌ تو...

ندارترین زن روی زمینم!


| فاطمه بهروزفخر |


  
  

حس میکنم این روزها غمگین تر از قبلم

تو رفته ای تنهایی ام را زندگی کردم

در استخوان های خودم خشخاش میکارم

شاید که از دنیای بی تو زنده برگردم


 

لای تمام بغض ها،  باروت می چینم

کبریت باش و گریه هایم را تماشا کن

تو دوستم داری... نمیخواهی بگویی، حیف!

عیبی ندارد، با خیال تخت حاشا کن!


 

من محکم ام! با زخم هایم راه می آیم

اما تو با این خودزنی بی من چه خواهی کرد

یک روز برمیگردی و من نیستم دیگر

با عشق های ناتنی بی من  چه خواهی کرد


| اهورا فروزان |




  
  

برنگرد...

نمیتوانم برایت توضیح بدهم،

زنی که از عشق فرار میکند،

دیوانه نیست!

گریه سلاحی است

که زمین گذاشته ام...

قلبی برای دوست داشتنت ندارم...

سربازی شده ام،

که قرن ها پیش

نیمی از خودش را

در خاک دشمن جا گذاشته است...


| اهورا فروزان |


  
  

از دست گریه های خودم خسته می شوم

از دست تو که با نَوَسانم نساختی

از زندگی که زندگیم را به باد داد

از اینکه بعدِ من تو خودت را نباختی


 

من از خودم که خسته نشد از تو خسته ام

از این غرورِ بین دوتامان همیشه سَد

از اینکه خواستم که تو باشی ولی نشد

از این همه دعا که به جایی نمیرسد


 

من از سوال ساده ی "خوبی" کلافه ام

خستم ازین جواب دروغی که "بهترم"

می ترسم از کسی که بفهمد هنوز هم...

با گریه های نیمه شب از خواب می پَرم


| اهورا فروزان |


  
  
<   <<   66   67   68   69   70   >>   >