یادت هست گفتی : مگر اینکه خواب داشتن مرا ببینی ...!
حالا که خواب هستم می توانم دستان تو را برای چند لحظهای داشته باشم گلم ؟!
در خواب کجا برویم ؟ پارک یا خلوتترین کوچههای شهر ؟!
نترس
درست هست که ذوق مرگ شده ام اما زود نمی بوسمت !
زود مثل این شاه ماهی ندیده ها بغلت نمی کنم !
اصلاً آنقدر مهربان می شوم که احساس امنیت کنی
اصلاً کاری میکنم که خودت بگویی پس دستانت کو به روی سرم !!
راستی سینما برویم یا که رستوران؟! کدام فیلم عاشقانه را بیشتر دوست داری گلم ؟ غذا چطور ؟ سنتی یا فقط دو فنجان قهوه داغ ؟!
می خواهی خودم لقمه بگیرم برای تو ؟
بوسه چطور ؟!
می خواهی بغل کنم ؟
پرتت کنم به آسمان ؟ جیغ بزنی ، یواش می ترسم گلم !
می خواهی پا برهنه بدویم تا خود خدا ؟!
هدیه را کجا تقدیم کنم برای تو ؟! لابلای بنفشهها یا لای شعر ؟!
اصلاً می خواهی برویم پیش سالمندترین درخت شهر ...
دارم کم کم به داشتنت عادت میکنم عجیب !
کاش بیدار نشوم
کاش هیچگاه بیدار نشوم !!!
(بهرنگ قاسمی)
یا آرام بگویم دوستت دارم گلم ...؟!
کدام بهتر هست
بمانم شاعری کنم یا از عاشقی ات بسوزم و تمام شوم ...؟!
(بهرنگ قاسمی)
تو دل میکَنی ، من جان !
تو دلت می آید من را رها کنی ، من جانم میرود از تو دور شوم !
تو یکبار برای همیشه "نه" میگویی ، اما من میان هزار و یکشب "آری" به ادامه تنها ماندنم میاندیشم !
(بهرنگ قاسمی)
نیامدن سر قرار هزار و یک دلیل دارد.
اتویی که لباس را میسوزاند
یا اتوبوسی که تأخیر میکند،
نمیتواند بهانه خوبی برای پایان حرص خوردنهایت باشد.
عزیزم!
حلالم کن
و عصبانی نباش.
میخواهم بیایم،
اما سنگی که رویم گذاشتهاند،
سردتر از آن است که حرفهایم را به گوشات برساند.
امشب که به رویایت آمدم،
از دلت درمیآورم.
(بهرنگ قاسمی)
مرا ببخش
که با دوریت زنده ام
هنوز ...
(کیکاووس یاکیده)