تمام غصه دلت از آنجا شروع میشود که دلت گیر کسی میشود.
شروع میکنی به خرج کردن تمام پسانداز دلت.
زمانی حتی متوجه نمیشوی پسانداز دلت که تمام شد هیچ، خود دلت را نیز دادهای رفته.
بعد نگاه میکنی به دستانت که خالی ست.
نگاه میکنی به لبخند معنادار او که دلت زیر پایش است.
نگاه میکنی به تمام چیزهایی که حتی اگر سالها بگذرد، دیگر مثل اولش نمیشود.
نگاه میکنی به روزهایی که رفت،
به او،
به او که رفت.
هیچکس نمیتواند حس کند که کجا کمرت شکست.
هیچکس نمیتواند بفهمد چه بر سر احساست آمد.
باقیمانده غرورت را جمع میکنی و خودت را از همه دور میکنی.
سالها میگذرد و هیچکس نمیفهمد چرا دیگر دلدادهای نداری.
چرا دیگر اعتمادی نداری.
میگذرد و هیچکس نمیفهمد چه دماری از تو درآمده است.
میگذرد و کاش خدا نگذرد...
نگذرد.
(؟)
هر وقت خودت را گم کردی، برایت تقویمم را میآورم؛
سرراستترین نشانیات میان همه فصلهاست.
اولین روز بهار، روز دوست داشتنت
میانه تابستان، روز بودنت
پاییز، پُر از دلتنگیهای نداشتنت
زمستان، منتظر همیشه در آغوش گرفتنت.
راز از پای درآوردن من را خوب بلد شدهای.
حتی فکرش را هم نمیکنی روزی این تقویمم بشود قاتلم.
تو با تمام روزهای این تقویم همدستی،
روزهای خط قرمز، یعنی تیر خلاص میان قلبم.
(؟)
تنها معجزه است که میتواند تو را از خیال من برهاند.
تنها معجزه است که میتواند نبودنهایت را برایم تکراری کند.
تنها معجزه است که میتواند عاشقانههایم را برای ابد از من بگیرد.
کاش هیچوقت معجزهای اتفاق نیفتد!
...
من به خیال خاطراتت هم قانعم.
(؟)
با خودم شرط میبندم بیخیالت بشم و دست از تو بکشم.
با خودم شرط می بندم اگه این بار دیگران چیزی از تو گفتن، بیتفاوت باشم.
با خودم شرط میبندم برام اهمیتی نداشته باشی.
راستشو بخوای اهل ریسک نیستم.
همیشه تمام رویاهامو باختم.
دست از تو بردارم؟
محاله...
نمیگم نمیشه یا نمیتونم؛ خودم نمیخوام، دلم نمیخواد.
بیتفاوت بودن غیرممکنه.
مگه میشه به خیالت حسادت نکرد؟
خب معلومه که نمیشه.
من شرط میبندم بزرگ بشم و دست از این عشق کودکانه بردارم.
از امروز نه،
فردا هم نه...
نه،
بذار حداقل فردا رو عاشق تو بمونم.
شاید معجزهای بین ما اتفاق افتاد.
فقط این هفته رو مهلت میخوم،
تا شنبه خدا بزرگه.
(؟)
دل به دلم که ندادی،
پا به پایم که نیامدی،
دست در دستم که نگذاشتی،
سر به سرم دیگر نگذار... که قولش را به بیابان دادهام.
(؟)