گل تو تشنه ی تو بود
ولی، زیر باران تندى ات له شد ..
نه توانست با کسى باشد
نه توانست بى تو تنها هم...
مى تواند تو را بخواهد؟
نه ...
مى تواند تو را نخواهد ؟
مانده با زخم و تشنگى اما،
عشق و نفرت نمى شود با هم ...
| رویا باقرى |
دستانم را کنار زد
چمدانش را برداشت
در را بست ..
و باران گرفت ..
چیک
چیک ...
پرستار در گوشم میگوید :
اگر آرام باشی
سرمت که تمام شد
دستانت را
باز میکنم ! ...
| سمانه سوادی |
غلت میزند روی شانه ی سمت چپ
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت ....
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام قصه چشمان توست ..
در آغوشم میگیرد ..
انگار که باران به زمین رسیده باشد...
| علی سلطانی |
مدتیست که با وسایل و اشیاء دور و برم مسابقه میدهم برای بقا.
مثلاً به قوطی ربّ گوجهای که تازه خریدهام میگویم: ببینیم من بیشتر دوام میآورم توی این دنیا یا تو!
و هر بار که برنده میشوم احساس میکنم توی طناب کشی با مرگ برنده شدهام!
حالم خوب است! امروز خمیردندان قدیمیم را شکست دادم.
اما یک روز هم میرسد که خمیردندان و مداد تا نیمه تراشیده، حتی بسته? گوشت چرخ کرده? توی فریزر بلأخره شکستم میدهند.
آنوقت من نیستم
اما روسری هایم هنوز به چوب رختی آویزانند و
هنوز این ضبط قدیمی برای هر کسی که دکمهاش را فشار دهد "یاد ایام" میخواند.
مثل تو که نیستی ...
و هنوز هر بار در شیشه? عطرت را باز میکنم اتاقها نفس میکشند.
| پانتهآ صفائی |
کاش دوباره به خاطرم نمیآمدی
کاش هر کدام از ما
در همان سالها پیش مانده بودیم
کاش پس از این سالهای دورِ دورِ
تصویر هامان ..
از عکسها بیرون نمیآمد
کسی از گذشتههای خوبِ خوب
آغوش باز نمیکرد ..
سرم با سینه ات آشنا نمیشد ..
کاش آن آرامش گم شده
هرگز باز نمیگشت
کاش بوسه ات ..
طعمی غریب و تلخ داشت
کاش مارا گریزی بود
از دوست داشتن
کاش شانه به شانه ی هم
در قاب روی طاقچه میماندیم
آنوقت
نیازی به درکِ این آدمهای تازه
با پیراهنی آغشته به عطرهای تازه، نبود
هر کدامِ ما
زندگی خودش را داشت
تو، با زنی شبیهِ من
من، با مردی شبیهِ تو
| نیکی فیروزکوهی |