بالاخره روزی قرصی درست می شود، که با خوردنش، هر چیز را که بخواهی فراموش میکنی.
مثلا نام کسی که میخواهی فراموش کنی را رویش می نویسی و یک لیوان آب رویش میخوری.
قرص دیگری هم درست می شود، که تاریخ ها رو رویش می نویسی، و قورتش می دهی، یک لیوان آب هم رویش.
قرص دیگری هم هست که مکان ها را رویش می نویسی،
روی قرص دیگر، حرف های مشترکتان را می نویسی،
روی آن یکی اسم چیزهای مورد علاقه اش
روی قرص دیگر، رنگ لباس هایش، رنگ شالش، رنگ لاکش
چه می دانم
روی آن یکی هم برنامه هایی که قرار بود در آینده با هم داشته باشید را می نویسی،
و احتمالا قرصی هم باشد
که روی آن، نام فرزندان احتمالی تان را مینویسی، همان هایی که هرگز به دنیا نیامدند، اما اسم شان دنیایی برای تو و او ساخته بود.
روی این هم یک لیوان آب میخوری. به همین سادگی.
می دانم بالاخره قرصی اختراع می شود که کارمان را ساده می کند، هر چه بخواهیم را فراموش میکنیم، فقط کافی ست نام آن چیز را رویش بنویسی، و بعد فراموشی ...
پس منتظر آن روز می مانم.
فقط یک چیز است که مرا می ترساند،
اختراع آن قرص کار زیادی ندارد ...
بالاخره روزی یکی آنرا می سازد،
فقط به من بگو
بوی عطرت را چگونه بر آن بنویسم؟
نگاهت را به چه اسمی بنویسم؟
خنده هایت را با کدام الفبا؟
صدایت را با کدام حروف؟
بغض ات را با کدام کلمه؟
به من بگو ...
به من بگو ...
پیش از آنکه قرص آخر را بخورم که رویش نام خود را نوشته ام...
| بابک زمانی |