سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنى امیه را مهلتى است که در آن مى‏تازند ، هر چند خود میان خود اختلاف اندازند . سپس کفتارها بر آنان دهن گشایند و مغلوبشان نمایند [ و مرود مفعل است از « ارواد » و آن مهلت و فرصت دادن است ، و این از فصیح‏ترین و غریبترین کلام است . گویى امام ( ع ) مهلتى را که آنان دارند به مسابقت جاى ، همانند فرموده است که براى رسیدن به پایان مى‏تازند و چون به نهایتش رسیدند رشته نظم آنان از هم مى‏گسلد . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :369
بازدید دیروز :548
کل بازدید :831371
تعداد کل یاداشته ها : 6111
103/9/10
11:42 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17] دی 2[5] خرداد 3[10]
لوگوی دوستان
 

این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی ست که دارد نهنگ می شود.

ماهی کوچکی که طعم تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش می کند.

قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!

آدم ها، ماهی ها را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه، اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی

است و قلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.

هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگه دارد؛ 

تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟


| عرفان نظر آهاری |


  
  

دامنم را تکان میدهم

سنجاق سرم

گیره ی لباسم

گوشواره هایم 

و یاد تو به زمین می افتند 

گوشواره را برمیدارم 

سنجاق را به موهایم, 

گیره را به پیراهنم, 

وتورا 

در سمت چپ سینه ام میچسبانم


| سمیرا علیزاده |


...............................................

  
  

وقتی از دلتنگی حرف میزنم نه عاشقانه بهم میبافم و نه حرفایم بوی ناله های ادبی میدهند. 

وقتی میگویم دلم تنگ شده دقیقا مانند معلم تاریخی حرف میزنم که بغضش در درس معاهده ترکمنچای

میترکد...

یا مثل آخرین سرباز عباس میزرا رو به صفوف دشمنی که خودم باشم داد میزنم و رجز میخوانم ...

وقتی از دلتنگی حرف میزنم از نور ضعیف شمع اتاق تاریکی حرف میزنم که مشغول هضم کردن نشخوار

فکرهای یک فیلسوف  طغیانگر است که به «آه» رسیده است.

وقتی از دلتنگی حرف میزنم از یک کلمه حرف میزنم؛ "خالی" دقیقا از یک دشتِ خالی بدون هیچ آب و

علفی، بدون هیچ رنگ و بویی بدون هیچ چیزی که بتوان آن را توصیف کرد،

جایی که حتی نویسنده های چیره دست هم برای توصیفش، خشاب پرِ کلماتشان را به سمت کلمه ای

به اسم "خالی" خالی میکنند.

وقتی از دلتنگی حرف میزنم از یک حجم مافوق سنگین نامرئی روی شانه هایم حرف میزنم که تو

نمیبینی، اما مرا زمین گیر کرده است. ..

وقتی از دلتنگی حرف میزنم ...

باید فقط بمیری تا بفهمی دقیقا از چه چیزی حرف میزنم...


 

| امیرمهدی زمانی |




  
  

کم نگفته باشم،

همه ی مردها 

یک بار در زندگی

زنانه گریسته اند

زنانه اشک هاشان را پاک کرده و

زنانه به مرد درون آینه 

دل سوزاندند


| رسول ادهمی |


................

دلم یک خبرخوب می خواهد

ازآن خبرهایی که دل رابلرزاند!

ازآن خبرهای ناب که این روزهاجایشان درزندگی ام خالی است

دلم می خواهدیکی دربزند

بی توجه به نگاه پرسشگرم نامه ای به دستم بدهد و برود!

نامه اش پر باشد از خبرهای خوب 

ازگلبرگ های گل سرخ

ازعطر بهارنارنج

روی کاغذی سفید باحاشیه ای ازپیچک ویاس،

که پیچیده باشد به لبه ی کاغذ ،

و قد کشیده باشد تا آسمانی که برفراز آن اتفاقی عجیب سایه انداخته 

کسی باخطی آشنا، تمام دلش را درواژه ها جاگذاشته باشد !

تا برایم بنویسد که هنوز گاهی دلتنگم می شود و چند شب پیش در رویایش قدم زده بودم و رنگ چشم هایم راهنوز از یاد نبرده است

گاهی فقط کافی است که منتظرباشی   

حتی اگر هیچ قاصدکی ازپشت پنجره ات رد نشود!

اگر تمام پستچی های جهانی نشانی خانه ات رافراموش کرده باشند و جوهر خودنویس کسی که منتظرش بودی

قبل ازنوشتن نامه ای برای تو، تمام شود ...


| نیلوفر لاری پور |




  
  

و خدا گفت:

جانش را بگیر!

فرشته به نزدش آمد

و حوا گفت:

گیرم که بهشت باشد سرایم

من بی «آدمم» جای نروم!

و خدا گفت:

راست می گوید حوای ما!

ما او را از سمت چپ به وفا

و از راست به عشق مفتخر کردیم!

فرشته پرسید:

تکلیف چیست؟

خدایش فرمود:

به جای او، جان آدم گیر

حوا خودش از این فراق خواهد مرد!

"حجت فرهنگ دوست "


  
  
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >