گاهی بیا به دیدن من
محض سر زدن
اصلا بیا به باغ
به قصد تبر زدن ...
سعید صاحب علم
.......................................
دلتنگم
نه برای تو ...
دلم برای خودم تنگ شده
برای من کنار تو ...
احسان نجفی
.......................................
تمام مردم جهان با یک زبان واحد
سکوت میکنند ولی به محض باز کردن دهان از هم فاصله میگیرند
امروز هرگاه عزم سخن کردیم
بیاندیشیم
که آنچه میخواهیم بگوییم
از سکوت بهتر باشد ...
.............................................
کاش آدمها وسط فراموش کردنشان پیدا نشوند
درست همان لحظه که با خودت و دلت کنار آمده ای
همان لحظه ای که با هر منطق و استدلالی رفتنش را به خورد دل زبان نفهمت داده ای
یکهو میایند و هرچه رشته کرده ای را پنبه میکنند
و این بار بعد از آمدنشان هم که بروند دیگر نمیتوانی با خودت کنار بیایی
حالا ...
هی دنیا را بهم بریز زمین و زمان را مقصر بدان دیگر مانند بار اول نمیشود
تو با لبخندش جان تازه گرفته ای و بعد از رفتنش باید
جان بدهی پس از همان اول
در رفتن را باز بگذار
اما در آمدنت را خوب و محکم ببند ..
باید بروم ..
هرکجا باشد فرقی نمیکند
تو اسمش را بگذار ناکجا آباد زندگی
باید دور شوم از هر آنچه مرا اسیر میکند
در دنیایی که جایی برای تو نیست باید بروی
دور شویی
مقصدش جانیست که زندگی طعم عشق بدهد
روزمرگی رنگ باخته باشد
وخنده جزیی از وجود آدمی شده باشد
جایی که ظلم
اشگ
ترس
معنایی نداشته باشد
و تنهایی هم آغوش روزهایت و وهم و دلهره همرنگ شبهایت نباشد
باید رفت
جایی که امید موج بزند دلت مثل دریا آرام باشد و
دلهره وجودت را هر لحظه به نابودی نکشاند
جایی که عشق جزء هوس نباشد و هرچیزی سر جای خودش باشد
جایی که زندگی فقط یک کلمه نباشد
بلکه مفهوم زندگی را داشته باشد ...
کاش جایی برای این تعبیر بود
حتی در میان آغوشی ...
یاسمن مهدیپور
به گمانم ...
هر چه انسان تر باشیم زخم ها عمیق تر خواهند بود
هر چه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت
بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهاییهایمان بیشتر خواهد شد
شادی ها لحظه ای و گذرا هستند ..
شاید خاطرات بعضی از آنها تا ابد در یاد بماند اما رنج ها
داستانش فرق میکند
تا عمق وجود آدم رخنه میکند
و هر روز با آنها زندگی میکنیم
انگار که این خاصیت انسان بودن است
اوریانا فالاچی
..........................................
کاش میفهمیدی
آدم از یک جا به بعد کنار میکشد
اهلی خودش میشود
مگر یک آدم
چقدر میتواند مهربان باشد
و تو هی
سیلی بزنی به احساسش ...
امیر وجود
.........................................
در پی یافتنت
تمام عاشقم را گم کردم
اگر چه
اعجاز چشمهایت را
سالهازندگی کردم
ساحره ناپیدا ...
گویا فیروز کوهی
............................................
خوشبختی چیز عجیبی است
وقتی میاید گامهایش آنقدر آرام است که شاید
صدای پایش را نشنوی
اما وقتی نیست دردش را تا مغز استخوان حس میکنی
خوشبختی یک حس درونی است
خوشبختی حاصل نوع نگاه ها به زندگیست
تغییری متفاوت از بودن و برداشتی آزاد از زندگی
خوشبختی مهمان عزیزی است که آمدنش را نمیفهمی
ولی وقتی رفت بند بند وجودت در حسرتش میسوزد
.........................................