اگر ندانیم که می میریم
طعم زنده بودن را نمی توانیم بچشیم ...
و بدون دریافت شگفتی شگرف زندگی ...
تصور مرگ نیز ناممکن است ..
روزی که پزشک به مادر بزرگش خبر داد
که بیماری اش نا علاج است
چیزی بدین مضمون بر زبان آورد ...
تا این لحظه نفهمیده بودم زندگی چه زیباست
تاثر آور نیست که ...
آدم باید بیمار شود ...
تا بفهمد زنده بودن چه نعمتی است ....؟؟
یوستین گوردر
یک نفر میاید ..
که جمعه هایم را دلچسب کند ..
مثلا صبحانه را دو تایی ..
و کنار پنجره بخوریم ...
برایم شاملو بخواند ...
و ناهار را بیرون از خانه مان باشیم ...
یک نفر میایدکه
چرت عصر جمعه در آغوشش را
با دنیا عوض نکنم ..
کسی که غروب جمعه
کنارش دلپذیر باشد نه دلگیر
یک نفر میاید که
جمعه شب که رسید ..
احساس کنیم چقدر کنار هم
خوشبخت بوده ایم ..
یک نفر که
من ثانیه شماری کنم
برای جمعه های با او
کاش آن یک نفر
تو باشی ...
تویی که من تمامت را بلدم ...
تویی که تمامم را بلدی ...
آریا نامیر
گفت : چته جوون ؟ توو خودتی !
هیچی نگفتم ..
گفت : با شمام خیلی توو فکریا ! ..
از سر میدوون که سوارت کردم ...
هی زل زدی به گوشیت ...
و غمبرک گرفتی ..
هیچی نگفتم
گفت : از دستش دادی ؟
بالاخره گذاشت رفت ؟
هیچی نگفتم
گفت : آره حتما گذاشته رفته ..
همه شون میرن ، همه شون
اصلن میان که برن ...
هیچی نگفتم
گفت : درسته دور و زمونه ما
از این گوشیا نبود که
هی عکساشو نگاه کنی و
هی زحم دلت تازه بشه ..
اما ما هم کلی پیغوم و پسغوم میدادیم به هم ...
هیچی نگفتم
یه نگاه آرومی بهم انداخت و ..
دوباره گفت : بعدش یهو میدیدیم
توو کوچه مو ن عروسی شد ه و یا ر رفته که رفته
ما می موندیم و گریه و شبای بی انتها ...
آخرشم هیچی به هیچی
هیچی نگفتم
گفت اما مرد باش
هر چی باشه چارتا پیرهن بیشتر از شما جوونا پاره کردم
بالاخره فراموشش میکنی ..
بهت قول میدم ...
جوری که ..حتی اصلا اسمشم یادت نیاد ...
گفتم آقا : دستت درد نکنه ..
سر چارراه پیاده میشم ..
کرایه رو که دادم بهش ...
دیدم رو مچ دستش ...
با خالکوبی نوشته " فریبا "
بابک زمانی
روزی را می بینم که
باران میبارد ...
تو پشت پنجره ی اتاقت ایستاده ای
چای می نوشی ..
و با تماشای هر قطره ای ...
که بر سنگفرش خیابان میفتد ...
از پاییزی ترین روز فصل بهار لذت میبری
او ژاکتش را روی دوشت می اندازد و
و همزمان با شانه کردن موهایت
از نویسنده ای گمنام ...
برایت عاشقانه میخواند
محکم بغلت میکند
تو لبخند میزنی
و خوب میدانی ..
دوم شخص غایب تمام نوشته هایم بودی ..
و هیچ نوشته ای در دنیا بی مخاطب نیست ...
پویا جمشیدی ...
خیلی ها ...
دوست دارند
جای آدم معروفها
سیاست مدارها
دکتر ها و مهندس باشند
من اما ...
دلم میخواهد
جای کسی باشم
که تو ...
از ته ته ته دلت
عزیزم ..
صدایش میزنی ...
خاطره کشاور