سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون از کارى ترسى بدان درشو ، که خود را سخت پاییدن دشوارتر تا در نشدن در کار و ترسیدن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :48
بازدید دیروز :185
کل بازدید :801333
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/30
3:40 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

چشماتو ببند، باز کن؛ سه کلمه ای رو بنویس که تعریفش می کنه...
 

نوشتم: شراب، آزردگی، فراق..

نوشتم خواستن، ابتلا، نخواستن..

نوشتم بوسه، سکس، وداع..

نوشتم آغوش، نوازش، خشم..

خط زدم همه رو، داشتم دکتر رو عاشق تو می کردم...

نوشتم جان من است او...

دکتر گفت این چهارتا کلمه شد..

گفتم من رو حذف کن، من رو همه حذف می کنن، عادت دارم.

لبخند زد و برام قرص های تازه نوشت، که یکیش صورتیه، رنگی که دوست داشتی...

تو چی؟

تو بلدی کسی رو که دوست داری تو سه کلمه تعریف کنی..

 

...............................................................................

غ . ن : تو سه کلمه تعریفم کن ... بلدی ...


  
  

در تاریکی مطلق میان درختها نشسته بودم، تظاهر می کردم کلاغم، و به این فکر می کردم آیا آن ها که دوستمان داشتند و نشد یا نخواستیم یا نتوانستیم

بخشی از جهان مشترک با آنان باشیم، آن ها که فراری دادیم و با اندوه به تماشای عبورشان نشستیم، از رد انگشتهای مهربانشان بر پوست پیر دل ما باخبرند؟

داشتم به زیباترین مادیان دنیا فکر می کردم وقتی با چشمهای پر از علاقه نگاهم کرد و من آن قدر منجمد ماندم تا زیتون نگاهش به اشک زیباتر شود و برود.

آه دختر، دختر غمگین. مرا ببخش که از راندن تو پشیمان نیستم. اما چطور باید به دستهایت می فهماندم من یک زخم متحرکم و نوازش تو برایم قطعیت آزار

تازیانه ی دوری را تداعی می کند؟ 

"دوست داشتن خوشبختانه ربطی به داشتن ندارد."

این را با زبان کلاغ ها به بید مجنون حزین پارک گفتم.

بعد تصور کردم بید به درخت کناری بگوید ببین چه کلاغ گمشده ای است، به نظرت راه را گم کرده؟

و درخت کناری که کاج دلربای جوانی بود شبیه زنی که زیباییش برای من زیادی شراب بود، آرام بگوید گم نشده، پنهان شده...

بید بگوید از دست کسی گریخته؟

کاج آرام زمزمه کند از خودش. از خودش گریخته.

حالا شب های بی آغوش را با چنین جنون هایی می گذرانم. "کسی که دوستم داشت، در آغوش کسی است که دوستش دارد."

این تعریف یک خطی ناکامی است !!

عبارتی که باد با خاکستر علاقه روی موهایم نوشته است...

با این همه، سهمم را از دنیا گرفته ام. بوسیده ام، بوسیده شده ام، و بسیار بیش از آن چه باید دوست داشته شده ام. می بینی؟

بازنشسته خوشحالی هستم. با خودم شطرنج بازی می کنم، و در لحظه ی کیش و مات به یک بوسه ی ممنوع فکر می کنم در دنیایی دیگر.

این راز دوام آوردن است.

بازنده ی خوشحال بودن را که یاد بگیری، رنج کمتر و کمتر می شود.

آدم تماشا، همیشه بهشت را از دور می بیند...

همین.

 

حمید سلیمی


  
  

گفتم من دوستت دارم، خودخواهانه و فقط به خاطر خودم.

من دوستت دارم که خودم یادم برود جهان چه تهی و تاریک است.

دوستت دارم که یادم باشد صدای پایی هست که با همه صداها فرق دارد به گوش من.

دوستت دارم که باران شوی و بباری و خشک نشوم مثل آخرین درخت در آخرین کویر.

دوستت دارم که جهان رنگ بگیرد و باد معطر شود به بوی خوش موهات، دنیا را مست کند و برقصاند.

دوستت دارم فقط برای این که وقتی دوستت دارم زیباتر می شوم،

رهاتر می شوم، آرام ترم، خودم را بیشتر دوست دارم.

گفتم من دوستت دارم، و مومنم که این دوست داشتن با همه شراره هایی که دارد،

نه حقی برای من ایجاد می کند و نه تعهدی برای تو...

 

حمید سلیمی


  
  

روزهای اول پاییز یه عادتی هم که داره اینه آدمهای غمگین رو مهربون و اشکی تر می کنه از بقیه سال.

یعنی شما با گردن افراشته داری برای خودت راه می ری تو شهر، بی رویا و بی کابوس، یخِ یخ.

یهو یه برگی می مونه زیر پای چپت و با یه ناله محزونی عمرشو میده به پوکی، به بیهودگی.

ابر میاد تو گلوی آدم که آخه شاخه جان، درخت جان، خوب شد حالا؟

این برگ رو از خودت روندی، نخواستیش گفتی برو خسته ام میخوام بخوابم تا باهار و برگ نو و حال نو.

خوبه حالا اینطوری تموم شد؟ خم میشی به برگ نگاه می کنی، یه جوری مرده که انگار هیچ وقت زنده نبوده. عین آتیش علاقه، که یهو خاموش میشه تو دل

دلبر بدعهد بدخلق بی مدارا...


چی می گفتم؟ آهان..

برگ نباشید تو زندگی تون، شاخه هم نباشید.

پرنده باشین، پر بکشین از رنجی به لذتی، و بالعکس.

که دنیا دایره بسته خوشی و ناخوشیه.

هرکی هم نخواستت بدون یا حق داشته یا مجبور بوده یا نادون بوده، که در هر سه صورت به وداعی و یادی کفایت می کنه ایام.

خبر خوب اینه که اینجا هیچی همیشگی نیست.

روزای اول پاییزه. همیشه حواست به زیر پات باشه، یهو دیدی با غرورت و رویات و امیدت و بهارت موندی زیر پای اشتباهای خودت...

پرنده باش. یادت نره....

حمید سلیمی

.........................................................

غ .ن : پاییز قشنگم  یکماه ازت گذشت یکماه بدو بدو و روزهای پر ا لتهاب و قشنگ .. مهر مهربانم چقد زود تموم شدی .. و آبان قشنگم از راه رسید ی خوشم اومدی عزیزدلم ..قشنگم ..


  
  

عاقبت یک روز هم یک جای دنیا از کنار هم می گذریم...
 

وانمود میکنیم ندیده ایم.

نشناخته ایم..

نخواسته ایم..

دور می شویم..

دو نهنگ غمگین..

گم شده در اقیانوس غریبه ها...

سهم ما همین رد شدن است عزیزدلم...

همین نداشتن است...

 

|حمید سلیمی|.


  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...