سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه دیده بیند در دل نشیند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :102
بازدید دیروز :391
کل بازدید :796522
تعداد کل یاداشته ها : 6096
103/2/15
7:3 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لیلی یاسمنی[59]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
مرداد 90[5] تیر 90[3] مهر 90[1] اردیبهشت 91[9] فروردین 91[1] خرداد 91[4] آبان 91[3] آذر 91[4] دی 91[2] خرداد 92[1] شهریور 92[4] تیر 92[3] مهر 92[7] اسفند 92[3] شهریور 93[3] آبان 93[1] مهر 93[1] بهمن 93[1] اسفند 93[3] اردیبهشت 94[362] فروردین 94[61] خرداد 94[203] تیر 94[22] مرداد 94[122] مهر 94[8] شهریور 94[50] دی 94[41] اردیبهشت 95[32] اسفند 94[34] بهمن 94[1] فروردین 95[80] خرداد 95[297] تیر 95[580] مرداد 95[232] شهریور 95[135] مهر 95[61] آبان 95[44] آذر 95[18] دی 95[107] بهمن 95[149] اسفند 95[76] فروردین 96[64] اردیبهشت 96[41] خرداد 96[13] تیر 96[191] مرداد 96[306] شهریور 96[422] مهر 96[215] آبان 96[49] آذر 96[69] دی 96[26] بهمن 96[138] اسفند 96[149] فروردین 97[84] اردیبهشت 97[141] خرداد 97[133] تیر 97[123] مرداد 97[80] شهریور 97[85] مهر 97[27] آبان 97[101] آذر 97[70] دی 97[27] اسفند 97[11] بهمن 97[58] فروردین 98[9] خرداد 98[3] آبان 98[16] تیر 99[9] مرداد 99[4] مهر 99[29] آبان 99[16] آذر 99[25] دی 99[40] بهمن 99[50] اسفند 99[18] فروردین 0[9] اردیبهشت 0[13] آبان 90[4] خرداد 0[7] تیر 0[29] مرداد 0[35] شهریور 0[11] مهر 0[18] آبان 0[24] آذر 0[41] دی 0[29] بهمن 0[18] اسفند 0[12] فروردین 1[11] اردیبهشت 1[4] خرداد 1[13] تیر 1[11] مرداد 1[4] شهریور 1[4] مهر 1[3] آبان 1[4] آذر 1[18] دی 1[10] بهمن 1[10] اسفند 1[1] فروردین 2[10] اردیبهشت 2[13] خرداد 2[2] تیر 2[4] مرداد 2[5] شهریور 2[25] مهر 2[9] آبان 2[54] آذر 2[17]
لوگوی دوستان
 

نگفتم برات ، یعنی یارو دکتر جدیده گفته نگم . ...

اگه میشد برات بگم، تعریف می کردم شبایی که بارون میاد این نبودنت میشه دق، می شینه بیخ گلوی ما.

هی فکری این یارو جدیده حواسش هست بهت؟ بلده با تو راه بره زیر بارون؟ بلده تو رو بخندونه؟

نکنه یه وقت تو رو برنجونه از خودش؟ نکنه بلد نباشه؟ بلده دستاشو بندازه دور کمرت قربون صدقت بره؟ 

گم بشه تو چشات، وقتی می خندی؟ 

بلده . بلد هم نباشه، تو یادش میدی. ..

شبایی که بارون میاد ما می شینیم اینجا کنج آسایشگاه، ماییم و این دیوونه قدیمیه که میشناسی و چند تا دیوونه دیگه...

یکیمون آواز میخونه، بقیه یاد خودشون میفتن، یاد دلبر، یاد بیکسی. نوبتی می میرن تا صبح. سخت میگذره شبای بارونی. ..

نگفتم اینا رو که دلت بگیره. نگرانتم، نباید باشم، دکتر زیاد بهم میگه، ولی هستم. ..

دلت اگه گرفت، موهاتو باز کن، یه جایی که باد خوب بیاد وایسا. 

عطر موهات که برسه به من، می دونی که دیوونم، شهرو به هم می ریزم، خودمو میرسونم بهت. 

همیشه بخند. دیوونه که نمرده، میاد می خندونتت. ..

همین.خلاص ......


| حمید سلیمی |

 

..........................................................

غ .ن :  هی تیر خلاص بزن سلیمی .. مام که سگ جون ...



 


  
  

نکنه یکی بیاد برات شعر بگه منو یادت بره؟ هان؟ نکنه بلدتر باشه تو رو؟ نکنه قشنگ باشه، دلت بلرزه؟ نکنه بیاد دستاتو بگیره محکم، خلاص شی از فکر من؟

نکنه اصن منو یادت رفته؟ نکنه دلت نخواد یه وقتایی در شبانه روز - بیست و چهارساعته ها لامصب - بیشینی به من فک کنی که تموم وجودم خواستنت بود؟

نکنه یکی بیاد دست ببره تو موهات، زیر گوشت پچ پچ کنه دلت بلرزه واسش؟ نکنه بری بغلش؟ نکنه دستات یخ کنه بری قایمشون کنی تو دستای یکی

دیگه؟ نکنه یادت نباشه من رو؟ نکنه یکی بیاد بیشتر از من واست بمیره، سبک شیم پیشت؟ نکنه دستاتو باز کنی اون مدلی، بغل بخوای ازش؟ نکنه مژه

هاتو بیشتر از من دوست داشته باشه؟ نکنه نگاش کنی، از اون نگاها که منو می کشت؟ نکنه یکی بیاد خل و چل نباشه، همچی موقر و درس حسابی باشه

عاشقش بشی؟ بدم میاد از این آدم حسابیا... 

میگم نکنه راست میگن این اهالی؟ نکنه اصن یادت نیست؟

ننداخته باشی دور اون دیوونه بازیا رو، اون بوس و بغلا رو؟

یادته اصن اون منِ یاغی رو که آروم شده بود تو بغلت؟ یادته. یادت نیست؟ یادددددته.

درسته هیچی نمیگی، صدات نیست، دستات نیست، ولی یادته. یعنی باس فک کنیم یادته وگرنه که چه کاریه راه بریم تو شهر؟

 نفس بکشیم به هوای کی؟ یادته...


| حمید سلیمی |



 


  
  

حالا که مرا نداری، کسی هست مراقبت باشد؟

کسی هست وقتی دلت گرفته تو را بخنداند؟

کسی هست وقتی خوابت نمی‌برد بنشیند تا خود صبح با تو حرف بزند؟

کسی هست؟ کسی هست مثل من حرصت بدهد و با اخم نامش را که صدا می‌کنی برایت بمیرد؟

کسی هست نوازشت کند؟

کسی هست بداند کدام آهنگ را برایت بگذارد وقتی دلت گرفته ؟ کسی هست آهنگهای غمگین را تندتند رد کند؟

کسی هست درباره کتابی که می‌خوانی با او حرف بزنی؟

کسی هست؟ کسی هست همینطور که راه می‌روی برایت بمیرد؟

کسی هست کف دستت را ببوسد و مست شود از بوی تنت، عطر گندم خام؟ 

حالا که مرا نداری، تنها نمانده‌ای؟ دلتنگ نیستی؟ دلت بوسه و نوازش نمی‌خواهد؟ دلت یک مرد کلافه نمی خواهد که از همه دنیا پناه بیاورد به امن آغوشت؟ دلت یک کشتی شکسته

نمی‌خواهد که در بندر دستانت پهلو بگیرد؟ دلت تنگ نشده برای این که بخندانمت، و بعد برگردی و نگاهم کنی که محو شده‌ام در حالت چشمانت، وقتی که می‌خندی از ته دل؟ 

خوش به حال باد. خوش به حال ماه. خوش به حال رژ لبت. خوش به حال شال آبی لعنتیت. خوش به حال آینه‌های آسانسور. خوش به حال خورشید. خوش

به حال راننده‌های تاکسی که روزی دوبار صدای تو را می‌شنوند. خوش به حال تمام هفت میلیارد و خرده ای آدم دنیا، که می توانند صدایت کنند و جوابت

سکوت نباشد...


حالا که مرا نداری...می‌بینی؟ مرا نداری. چه اهمیتی دارد بعد از این جمله لعنتی چه می نویسم...


| حمید سلیمی |



 


  
  

می رفتیم احیا، می نشستیم در صحن خنک امامزاده صالح، چشمی تر می کردیم و استغاثه‌ای و چشم امیدی به دست یاری خدایی که آن وقتها هنوز بود.

استخوان سبک می کردیم به قول مادربزرگ. گریه می کردیم و استغفار می کردیم و به خدا و خودمان قول می دادیم کمتر گناه کنیم، و می دانستیم سر قومان نمی مانیم.

دلمان اما گرم بود به خدای مهربانی که همه بدی ها را مادرانه از یاد می برد و در سرنوشت سال بعدمان خوشی و برکت می نوشت. 

کجا گم شدند آن دل های ساده مومن؟ آن خدای بخشنده کجا سفر کرد که برنگشت؟

کدام واقعه رخ داد که زائران ساکت تاریکی شدیم، بی هیچ هراسی از بدترین فرداها؟

روحمان کجا قطع نخاع شد که دیگر نه دلمان لرزید و نه صورتمان تر شد؟

کدام توفان گلهای سرخ امید را از دلمان چید؟ بعد از کدام جنون کشف کردیم زخمی که باشی کسی به کمکت نمی آید و خدا حتا اگر بیاید، نه به تو، که به

زخمت کمک خواهد کرد؟ 

من دلم برایت تنگ شده خدا. بیا امشب برویم منه  آن وقتها را پیدا کنیم که از تو ناامید نشده بود، توی آن وقتها را پیدا کنیم که سرد و عبوس و ساکت نبودی،

با هم بنشینیم به تماشای معاشقه گرمشان. حالش را داری؟

یا نه، چای دم کنم، بنشینیم در همین تاریک، از تنهایی حرف بزنیم؟

آن وقت ها یک جای دعا نوشته بود یا رفیق من لا رفیق له.

بی رفیق نمانی خداخوشگله، بی رفیق نمانی. همیشه روی من حساب کن، حتا حالا که پاک از هم ناامید شده ایم...


| حمید سلیمی |



 


  
  

یک / گفت میدونی این نویسنده ای که تازه مرده خودکشی کرده؟ گازو باز گذاشته و تموم. گفتم میدونم، نگران نباش، خونه من پنجره زیاد داره نمیشه با گاز

خودکشی کنم. غش غش خندید. گفتم وقتی الکی میخندی زشت میشی. گفت تو همیشه زشتی. گفتم واسه همینه که دوستم نداری. گفت دارم، خر.

گفتم نه، فقط نگرانم میشی. نگران میشی نباشم، کسی نباشه نگرانش بشی. گفت باز شروع نکنا، من با بچه ها بیرونم، شب زنگ میزنم حرف میزنیم،

خب؟ گفتم خب. من می دونستم زنگ نمیزنه، اون هم می دونست من با گاز خودکشی نمیکنم. داشتیم دوستانه خداحافظی می کردیم، تا بازی بعدی..


دو/ گفت من اون وقتا دوست داشتم از تو یه دختر داشته باشم. گفتم دیره حالا، بذار فردا صحبت می کنیم ببینیم چیکار میشه کرد.

خندید، گفت تو جدی هم میشی؟ گفتم ظهرها، دو تا چهار. گفت میدونی هیشکی اندازه تو منو تو زندگیم نخندونده؟ گفتم میدونم. واسه همینه که نمیشه از

من دختر داشته باشی.

گفت وا. گفتم والا. دلقکها پدرهای خوبی نمیشن، همه دنیا سیرکشونه، هیچی رو جدی نمی گیرن، یهو می بینن پیر شدن هیچ گهی نشدن. واسه همین یه

جا باید از سیرک اخراجشون کنی، بری زن اون مدیر سیرک بشی که خارجی بلده. گفت وقتی تلخ میشی ها، اَه، حالم ازت به هم میخوره. گردنشو بوسیدم

گفتم خوابیم مثلا، هی حرف نزن بیدار میشیم. سرشو قایم کرد تو گودی بین شونه و گردن من. خوابید. بوی موهاش مستم کرد، ولی هیچی نگفتم. خوابیدم.


سه/ چند قرن پیش بود؟ کی یادشه؟ گفت من آخر همین ماه دارم میرم. هیچی نگفتم. گفت انتخاب خودم که نیست، مجبورم، اینجا میشه آخه زندگی کرد؟

هیچی نگفتم. گفت دق نده منو. چیکار میشد کرد که نکردم؟ هیچی نگفتم. چشماش پر شد، خالی شد، هیچی نگفتم. گفت یه کلمه بگو منو می بخشی.

خم شدم کف دست راستشو بوسیدم، هیچی نگفتم. ماه داشت از پشت دریاچه شورابیل بالا می اومد، گفت یه شعر میخونی برام؟ هیچی نگفتم. هیچی

نگفت. ماه خودشو کشوند تا وسط آسمون، بی رنگ و بی رمق. خودش هم می دونست هیچ جای دنیا رو روشن نکرده.


چهار/ گفت تو خودت خبر نداری، اما من هرشب تو بغل تو میخوابم تو خیالم. واژه هاتو تن می کنم، نوشته هاتو می پوشم، میخوابم تو بغلت. نگاه کردم به

مسیجش، خواستم بگم بابا صاحب حسن، دست بردار. دلتو گرفتی دستت، هر ده دقیقه یه بار به یه خر تازه می بندیش، ما رو چیکار داری این وقت شب؟

نگفتم. گفتم شب خوش، ممنونم که می خونی.


پنج/ گفت موهام ریخته زشت شدم؟ گفتم زشت بودی تو. خم شدم بین ابروهاشو بوسیدم. گفت سر خاک من گریه نکنین. تو نذار بچه ها گریه کنن. اصلا

نیاین. گفتم باشه بابا، هی ور ور. هی اون گفت، من گفتم. منو خندوند، خندوندمش. پرستار اومد آمپول آرامبخشش رو زد که بره برای عمل. گفت من

برنمیگردم به این اتاق و این بو و این تخت، گفتم غلط میکنی...

برنگشت. سرخاکش گریه نکردیم. مارال سازدهنی زد، بقیه حرمت قولی که داده بودیم رو نگه داشتیم. همیشه با خودم فکر میکنم اون موقع که پرسید حالا

که موهام ریخته زشت شده باید می گفتم نه بابا قرص قمر، زشت نمیشی تو که، همین که می خندی دل دنیا آب میشه...


شش/ علی تو فیلم "چیزهایی هست که  نمی دانی" میگه: من همینجوریم. همیشه وقتی باید یه کار مهمی بکنم، یهو هیچ کاری نمی کنم. منم

همینجوریم. همیشه وقتی میخوام یه چیز مهمی بگم، یهو هیچی نمیگم...


هفت/ شب بخیر، شب...

حمید سلیمی

 

................................................

غ .ن :  یه غم عجیبی تو نوشته هاته .. انگار آدم داره فیلم میبینه .. چرا انقدر غمگینی مرد ... تو اینیستا که پیدات کردم فالوت کردم با اون چهره آرام و کمی عبوس با اون دخترک شیرینت ... به اون دنیای که از کلمات میسازی غبطه خوردم حمید سلیمی مرسی که هستی و مرسی که مینویسی ..



 


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ کجای مسیر باد ایستاده ای عزیز که بوی مهربانیت می آید.
+ در این هنگامه شب, با خود میاندیشم . در آن گوشه غمین شهر عزیز دلخسته ام, در آغوش کدامین راهزن غریبه اسراف میشوی در حالیکه من در این گوشه غمگین تر شهر , به ذره ذره ات محتاجم ...