بی تو هم میشود زنده گی کرد
قدم زد، چای خورد، فیلم دید، سفر رفت؛...
فقط
بی تو نمیشود به خواب رفت!
رضا کاظمی
ای که تقدیر تو را دور زمن ساخت! سلام
نامه ای دارم از فاصله ها.
چندشب بود که من خواب تو را میدیدم.
خواب دیدم که فراری شده ای،
می گریزی از شهر.
جارچی ها همه جا نام تورا می خوانند.
پاسبانان همه جا عکس تو را می کوبند.
توی هر کوی و گذرقصه تبعید تو بود.
مردم و تیر و تفنگ،
اسبهایی چابک،
متهم: قاتل گلهای سفید،
جایزه: یک گل رز...
و تو میدانی من عاشق گلهای رزم.
دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت
و چرا مردم این شهر تو را قاتل گل میدانند.
نگرانت شده ام.
بی جوابم مگذار.
پشت پاکت بنویس: متهم قاتل گلهای سفید.
توکه میدانی من عاشق گلهای رزم.
(؟)
حق داری
دلم که هی تنگ میشود ،
تنگ میشود ،
گمش کنی ،
بروی سراغ دلهای بزرگتر ، جادارتر !!!
در دستهای چه کسی اسراف می شوی تو،
اکنون که من به ذره ذره ات محتاجم؟!
(ییلماز اردوغان)
شده است
در گذشتن از خاطرات دیروز
آنقدر در خودت بپیچی
که توان بازگشت به امروزت را
از دست بدهی ...؟!