ما بدهکاریم به یکدیگر
و به تمام دوستت دارمهای نگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماندند
و ما آنها را بلعیدیم تا نشان دهیم که منطقی هستیم
و بدهکاریم به تمام نگاه هایی که از چشمان هم دزدیدیم تا نشان دهیم اسیر عشق نیستیم
و به دستهایمان که نوازش را از آنها دریغ کردیم تا مبادا مهرمان بر دیگری نمایان شود
و به نفسهایمان که حبسشان کردیم تا به شماره افتادنشان خبر از سر درونمان ندهد
و به احساسمان که اجازه ندادیم بر زبانمان جاری گردد تا مبادا کلامی از محبت گوش جانمان را بنوازد
و قلب عاشقش را گرما بخشد
و بدهکاریم به قلب دردمند و روح خسته عزیزی که با کلامی از امید آرام ش نکردیم
و با واژه ای از عشق به وجود سردش گرمای محبت نبخشیدیم
و ما بدهکاریم حتی به افکارمان که به عمد گسستیمش از نقش و یاد یارمان که فراخ باشد آن
و آزاد باشیم ما
و آسوده باشد آن وجدان نخ نما برای میزبان دیگری بودن.
ما به همدیگر بدهکاریم....
مرد و زنش فرقی نمی کند، دوست من!
هرگاه کسی را آنقدرها دوست داشتی که حاضر شدی دار و ندار احساست را به پایش بریزی
و در عوض در انحنای اولین دوراهی پشت پا به قلبت زد
و همه چیز را از یاد برد
و رفت
و کمرت را شکست
و تو در جواب تنها مسیر گم شدنش را در خم جاده تا سر حد محو شدن دنبال کردی
و همه آنچه بر تو گذشت را هیچ از چشم عشق ندیدی،
آن روز سرت را بالا بگیر رفیق!
تو دیگر یک مرد شده ای...
(مصطفی زاهدی)
عشق مانند بیمار شدن است.
نمی دانی چطور اتفاق می افتد؛
عطسه می کنی،
یکهو می لرزی
و... دیگر دیر شده است!
سرما خورده ای...
(آنا گاوالدا)
بعضی آدمها خیلی آدمند؛
خیلی بیشتر از معمول این روزگار؛
آنقدر که به خودت، به این روزها، به این شهر، به این مردم مدام و مکرر شک می کنی.
آنقدر خالص و عجیب اند که یک چیزی توی قلبت جابجا می شود انگار؛
یک چیزی که گم شده است
و گاهی گداری یکی بیدارش می کند.
بعضی آدمها خیلی خوبند؛
آنقدر که دلت می خواهد بنشینی
و همه غصه ها و خنده هایت را، همه آرامش و زندگی ات را فدایشان کنی.
دلت می خواهد بنشینی
و نگاهشان کنی تا دلت خنک شود.
بعضی آدمها آنقدر آدمند که همه بدی ها را از یادت می برند.
(مرضیه احرامی
در سرم تویی.
در قلبم تویی،
در چشمم تو.
من عکس دسته جمعی توام.
(جلیل صفربیگی)