نازت کشیدنی ست لبانت چشیدنی ست
یک عمر قصه گفتن از آنها شنیدنی ست
جانا ! ببین تمام تنم ذوب می شود
خورشید من ! به سوی تو پرواز ، دیدنی ست
والله !! از تمام کسانم گسیختم
از هر چه جز دل تو به قرآن ! بریدنی ست
نوری شبیه تو به جهانم وزیده است
باغی شدم که میوه ی آن سرخ و چیدنی ست
این عشق مثل روزنه هایی به سمت روز
در تار و پود ماست مگر آفریدنی ست؟
این شعر نیست این همه ی طاقت من است !
پشت شبی که سخت به پایان رسیدنی ست...
شیرین خسروی
به تو فکر می کنم
در اداره و خانه
به وقت سفر
در جمع و تنهایی!
به تو فکر می کنم
از شروع سپیده دم تا شبانگاهان
در بیداری و خواب
دارایی و فقر
سلامت و بیماری
همیشه چیزی هست که پایدار است
و از نام هایی که برایش انتخاب می کنیم
"اندوه"
غمگین ترین آن است
"عشق"
شکوهمند و جاودان!
| حمید جدیدی |
نگذار که عشق، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.
تازگی، ذاتِ عشق است و طراوت، بافتِ عشق. ..
چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد، مگر یک بار برای همیشه.
جامِ بلور، تنها یک بار می شکند. میتوان شکسته اش را، تکه هایش را، نگه داشتT اما شکسته های جام، آن تکه های تیزِ برَنده، دیگر جام نیست.
احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز...
بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند...
| یک عاشقانه آرام / نادر ابراهیمی |
تمام مردان این شهر شاعرند !
باور کن !!
حالا یکی شعر می نویسد ،
یکی نشانی تمام گل فروشی ها را می داند ،
یکی از سر کار زنگ می زند ،
و یکی هم
لابلای خرید های روزانه
یک کرم مرطوب کننده دست می خرد !
تمام مردان این شهر شاعرند ،
و می دانند
زیباترین شعری که تاکنون
یک مرد سروده است ،
خنده یک زن است ...
| مرتضی شالی
شاخهی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
باغم گل کرده است
کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره می روید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بالهایی از برگ در می آورد
و در آب می افتد
با جوی ها می درخشد
و غوطهور در آب
برق می زند
خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانهی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری
دلم بر نوک انگشتانم می رقصید
عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده است
چرا چشم هایم مثل ستارهها می درخشند
و چرا لبهایم از صبح روشنترند
می خواستم این عشق را تکهتکه کنم
ولی نرم و سیال بود، دور دستم پیچید
و دستهایم در عشق به دام افتادند
حالا مردم می پرسند که من زندانی کیستم ؟
هالینا