چیزی در فضای اتاق هست که آزارم می دهد، اما نمی دانم چیست.
دل تنگی را نمی شود با بطری های شیشه ای و قوطی های فلزی پاک کرد؛
مثل خیلی چیزهای دیگر. دوباره خاطره ی کسی را به یاد آورده ای که تازه به نبودنش عادت کرده ای
و باز آینده ات پر از نبودن کسی در گذشته می شود ..
و آن وقت تو می مانی و جا سیگاری کوچکی که پر است از ته سیگارهای مچاله،
که زمانی فقط یک سیگار بوده اند و حالا قرار است بگویند که این جا اتفاقی افتاده است.
مرگ بازی
............................................
میگویند فراموشی دفاعِ طبیعی بدن است در برابر رنج!
میگویند دردی که نوزاد، هنگام عبور از آن دریـچهی تنگ متحمل میشود، چنان شـدید است که کـودک،
ترجـیح میدهد رنجِ زاده شـدن را برای همــیشه از یاد ببرد...!
رضا قاسمی
باران
آبرویم را خرید
نیما معماریان .....................................
شبیه مردی که گریه نمیکند
به خانه برگشتم!
همیشه از جایی آغاز میشود که انتظارش را نداری.
یک مرتبه به خودت میآیی و میبینی وسط خاطرهای افتادهای که تمام روزهای گذشته خواستهای فراموشش کنی.
هر چه با خودت تکرار کنی که همه چیز تمام شده و دلیلی برای یادآوردنش وجود ندارد،
باز یک روز با بهانهای حتی کوچک، خودش را از گوشه ذهنت بیرون میکشد و هجوم میآورد به گذر
دقیقههای آن روزت.
"مرگ بازی - پدرام رضایی زاده
بیهوده خودت را به خطر نینداز! چه فایده دارد؟
خودت خوب می دانی که مردم را نمی توان عوض کرد!
هرکار که برای شان بکنی، همان که هستند می مانند:
همان سوداها, همان پیشداوری ها, همان کوری که نام عقل یا ایمان بدان می دهند
هرگز چیزی جز یک دیوار -جز صدف حلزونیشان- نیست: زیرا؛
برای زنده بودن ?زمش دارند، آنها از آن بیرون نخواهند آمد.
تو نمی توانی آن را درهم بشکنی... تویی که خرد خواهی شد...
حقیقت خودت را نگهدار!
از آن در برابر چشمانی که تاب دیدنش را ندارند پرده برنگیر! چه فایده دارد؟
حقیقت، کسانی را که آن را در خود دارند می کشد…
"جان شیفته - رومن رو?ن"